+ دیشب رفتم دنبالِ پسرجان با هم رفتیم واسه تولدِ همسر یه کیک خریدیم
یواش اومدیم خونه و شمعها رو پشت در روشن کردیم
بعد در زدیم همسر درُ باز کرد و سوپراااایز🥺😍🤩
خیلی خوشحااااال شد و ماچ و بوس و بغل💓💓💓
+ صبح که بیدار شدم همه جا 🔴🔴🔴
یعنی اینجوری آخه
تمام روتختی ها رو شستم😑
کوزت گری با این حالم 😥
خلاصه که نتیجه اش خوب شده
+ همسر بیاد چمدونا رو ببندم
+ سالادالوویه ی توی راه رو هم آماده کردم
فقط سس و خیارشورش مونده
+ پسر هم منتظرِ ساعت ۴ بشه دوستش بیاد و کلاس زبان😌
+
رويـ خط زمانـ پنجشنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۲ / 13:44 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ پر از احساساتم!
نگرانی دارم از آینده نه آینده نزدیک! آینده دور
اضطراب هم دارم واسش
سردرگمی از راهها و حرفهای مختلف واسه مها.جرت
خستگی از کار
خداااایا چیکار کنم؟
این حجم از افکار و کارها واقعا حالم رو داره بهم میزنه!
دلم میخواااااد داد بزنم!☹☹
تصمیم تعوی.ض خونه!
تصمیم پس انداز و سر.مایه
تصمیم مد.رسه پسرجان
تصمیم ...
اَه لعنتی ...
+
رويـ خط زمانـ چهارشنبه سی ام فروردین ۱۴۰۲ / 15:21 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ واقعا ما داریم غاز میچرونیم 🙄
این چه درامد مسخره ایه
داداشم از خونه داره حداقل ۴برابر من درمیاره😑
منظورم اینه آفرین به اون
و خاک بر سر من!!😒
+ اینجوری نمیشه
باید منم یه کاری بکنم🤷🏻♀️
+
رويـ خط زمانـ چهارشنبه سی ام فروردین ۱۴۰۲ / 14:30 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+فیلم If Only رو دیدم
باهاش یه عالمه گریه کردم
+
رويـ خط زمانـ سه شنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۲ / 16:45 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
|
+ خُب!
ها.دی برای مامان باباش ماشین رزرو کرد!
یعنی ما خودمون میریم!
جمعه ناهار بخوریم بریم!
یه چی درست کنم برای تو راه
برای پسر سیب زمینی سرخ کنم
تنقلات هم بگیریم و کمی هم از خونه بردارم
بذارم بهم خوش بگذره دیگه
شُل کنم
+ همه ی خوبان هم باهم ...!
هورمونیم امروز آلارم داد دو روز دیگه استارت!
فک کن🙄
زیبا نیست؟
+ پسر رو فرستادم خونه ی مامان!
همسر هم رفت کار!
الانم منُ من!
راستش دلم الوویه میخواد
به نظر مزه میده
برای جمعه درست کنم تو راه
برای پسر هم که دوست نداره سیب زمینی سرخ کنم
+ واسه فردا هم مرغابی فسنجون بار گذاشتم😋
+ پنجشنبه هم که خونه ام یه چی درست کنم
بعد کلاس زبان بچه ها و دوستم میاد حرف بزنیم
+ چمدون کوچولوتر رو بگم همسر بیاره
وسایل رو بچینم توش
+ دلم میخواست لاکِ سرمه ای بخرم!
ول کن بابا همون نقره ای شیکِ
به طلاهام هم میاد
+ پرده ی درِ بالکن رو انداختم ماشین
چقد کثیف بوداااا
روشن شد اصن😁
+ ارديبهشت خرداد بگم خانم کمکی یه روز بیاد پنجره ها رو تر و تمیز کنیمُ کُلی خونه رو راستُ ریس کنیم یا شایدم تیر مثلا
+ پنجشنبه تولدِ همسره
هیچ کاری نکردم
ایده ای هم ندارم حقیقتا😬
+ ظرفها ترکیدن
از کجا شروع کنم؟
+ پادکست بذارم
برم ظرفها رو بذارم ماشین بعدم ناهار بخورم
شایدم یه فیلم دیدم☺
+
رويـ خط زمانـ سه شنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۲ / 15:4 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ امیدوارم بتونم خودمُ جمع و جور کنم :/
سطح انرژیم خیلی پایینِ
+
رويـ خط زمانـ دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۲ / 19:14 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ خوابم میادا
پسر رو بردم مه.د
برگشتم خودمُ با جمع و جور کردنُ راستُ ریس کردن لباس مجلسی برای عق.د کردم🙄
نخوابیدم
موفق به انتخاب شدم
اما مانتویی که روش بپوشم 🤔
میگم همینا رو میپوشم خیلی شیک و پیکُ قشنگ
Less is More!
+ بستنی و کیک و توت فرنگی چسبید😋
+ محتوا رو سپردم به یه سِری از بچه ها
کاش درست کنن زود😒
+ هوووووف
+ محلِ کار
حرص درآر شده واسم😑
کلاسها رو به من میده!
منم حقیقتا حالش رو ندارم😶
ولی واسه چهارشنبه خودمُ آماااده کنم
فک کنم دو سانس بشه😨😨
میگم نظرت چیه یکمی این اسمارت بورد رو استفاده کنیم😌😌
ول کن بابا همینا رو میگم دیگه
فقط خودمُ آماده کنم که اعصابم خورد نشه😒🤨
+ همین دیگه
متمرکز نیستم
تا برسه این لعنتی هاااا!!!
+
رويـ خط زمانـ دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۲ / 18:4 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ خُب راستش هرچی میخوام به خودم بگم به تخمدانِ چپم و اصلا مهم نیستنُ
من خوش میگذرونمُ از این حرفا
ولی خو سخته دیگه!😒
همش واسه خودم مرور میکنم
حالا اون اتفاقاتُ
حالا مراسمُ
رفتنُ
برگشتنُ ...
لباسُ
🤕🤕
خودمُ باید آماده کنم
وااااای نمیخوام به بدترین اتفاقات فکر کنم
چون خیلی چیزا تصوری ازش ندارم!
سخته تجسم کردن !!!
تا جمعه! شنبه!
+
رويـ خط زمانـ دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۲ / 0:16 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ حرف اینا میشه قشنگ میتونم ریختن خودم رو حس کنم😕😥
+ چجوریه بعضیا اینقد راحت میگیرنُ همه چی رو انگار نه انگار!!!
+ 😥 تعویض خونه😬
این بنگاهی ها و معامله و ... اوووف
+ قشنگ من حس رنده شدن دارم🤕
+
رويـ خط زمانـ یکشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۲ / 20:56 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ ناراحت شدم
حس ناامیدی گرفتم
ترس هم توش بود
وقتی همسر گفت بابا باهاش سرسنگین بود
وقتی درمورد وسایل صحبت کرد که خونه ی عمو بود!
ناراحت بخاطر اینکه خُ رابطه ی بابام و همسرم دستخوش تغییر شده
ناامید از بابام بخاطر اینکه سیاست نداره
ترس هم بخاطر خودم دیگه
گاهی حس میکنم رابطه ی خوبم با مامانم اینا صدقه سرِ پسرجانِ
وگرنه ...
اونا هم میشدن مثِ مامان بابای همسر🙄
+
رويـ خط زمانـ شنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۲ / 19:22 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ از صب همه چی رو دوست داشتم
از اینکه اضطرابم رو درک کردم
+ پسر رو بردم مه.د
+ اومدم خونه
به چندتا بن.گاه زنگ زدم
با دوستم که است.رال.یا.ست درمورد مه.اج.رت حرف زدم
ظرفها رو گذاشتم ماشین
ناهار فردام هم آماده ست!
+ به نظرت چرا مامان و بابای همسر هر دو نفرشون میخوام با ما بیان؟
چرا یکیشون با دخترشون نمیاد؟ یکی با ما؟
یا بخاطر اون حرفهای مرت.ضی که دهنش رو واکرده بود هرچی پیش اومد به همسر گفت(مکالمه های گوشی همسر ضبط میشه) سیوش کرده _ اونُ برای مامانش اینا گذاشت گوش کنن
یا از همسر میترسن 😐 که یه وقت دوباره از دستِ رفتارای اونا عصبانی بشه!
آخه همسر تهدیدشون کرد من میااااام و به دخترت و عروست بگو حواسشون خیلی به رفتاراشون باشه بد پیش نیاد😬😬
+
رويـ خط زمانـ شنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۲ / 18:30 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ از اینکه همه چی رو انداخته گردنِ من واقعا ناراحتم!
حس.نی رو میگم!
حسِ ناراحتی شدید دارم!
حسِ عصبانیت!
اینکه واقعا بچه های دیگه ...!!
الان آذ.ین نمیره یاد بگیره!
تو هستی هم من برم آخه؟!
یه زحمتی بده به خودت دیگه!😐
فقط حرررف حرررف حررف آخه!!
+
رويـ خط زمانـ شنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۲ / 10:48 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
برای تو ...
برای تو که تکه ای از قلبم بیرون بدنم هستی
وقتی غرق در بازی میشی
وقتی دستای کوچولوت رو واسه بغل کردنم باز میکنی
وقتی میگی ماامااان میخوام بغلت کنم
وقتی میخندی
وقتی لج میکنی
وقتی جیغ میزنی تا تحت تأثیرم قرار بدی و بهت میگم آروم شدی بیا پیشم
یهو تغییر وضعیت میدی
وقتی از درد گریه میکنی
وقتی مریض میشی
وقتی تب میکنی و منِ عاشق خواب بالا سرت بیدار میمونم
وقتی با دستای کوچولوت از پشت بغلم میکنی
وقتی صدام میکنی
وقتی خونه رو داغون میکنی
وقتی روی دیوارا نقاشی میکشی
وقتی مبلها رو رنگی میکنی
وقتی کنارم دراز میکشی باهم کتاب میخونیم
وقتی آهنگ میذاری میرقصی
وقتی جلوی تلويزيون میشی و کنترل به دست میشی
وقتی الکی میگی خسته ام بغلت کنیم
وقتی با هم میریم بیرون
وقتی اون صندلی عقب میشینی و باهام حرف میزنی
وقتی صدای بدو بدو کردنات میپیچه
وقتی از بیرون میام درُ واسم باز میکنی
وقتی بهم زنگ میزنی
...
توی تمام این لحظه ها من عاشق تر و عاشق تر میشم
پسرکم ببخش گاهی اونجوری که بايد وقت نمیگذرونم
در تمام لحظات قلب من در بیرون بدنم هستی ...
+
رويـ خط زمانـ جمعه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۲ / 19:52 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ دیروز رفتن پیش دوستم و حرف زدن باهاش خیلی خوب بود
کلاس زبان هم انگاری اوکی بود و بچه ها خوششون اومد
تیچرشون هم از نظرم خوب و فهمیده بود
یه دخترِ ساده و کاری 😊
بعدشم کُلی بازی کردن
+ همسر هم رفت پیش مامانش اینا
و برگشته بود کُلی افت انرژی داشت😶
واقعا حسش نیست بنویسم در موردش😑
الانم رفت ماهی.گیری کمی آرامش بگیره ...
+ هوا هم رو به گرمی ...
+ هفته ی بعد جمعه میریم
پنجشنبه بچه ها کلاسشون تشکیل شه
این هفته خونه ی ما 😊☺
+
رويـ خط زمانـ جمعه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۲ / 13:50 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ و باز هم منُ شنیدن درمورد کسایی که یه جورایی بهشون گارد دارم
گارد؟یا چی؟!
مثلا بی احترامی دیدم؟!
بی احترامی به همسرم...
بی احترامی به اون میشه بی احترامی به خودم دیگه!
حاشیه چرا اصلا!!
مامان حرفِ عمو می.رحس.ن رو زد که حور. بهش زنگ زده واسه خریدِ زمین مشورت بگیره😒
چرا آخه به اون؟!
اینکه با اینکه سرِ بلوکهای عمه ...
من مگه میتونم رفتار همه رو کنترل کنم؟!
من چیکار کنم
ولشون کن قربونت برم
روی هدفهای خودت متمرکز شو بابا
میدونی که چیا هستن🤤🤤🤤
+
رويـ خط زمانـ پنجشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۲ / 14:27 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ بهار و زیبایی هاش و دیدنشون وقتی داری رکاب میزنی
بوی خوشش مستت میکنه
رکاب امروز کوتاه بود بخاطر پنچر شدن لاستیک ام.یر اما
لذتِ خودش رو داشت☺🤗
+ امید دارم عصر خوبی باشه
+ هفته ی عق.د!!! 😒🙄😐
باید ببینم برنامه چطوره که منُ همسرُ پسر یه جای تفریحی هم بریم🤗
+ معلومه خوشحالم؟!
____________
+ بعدا نوشت:
+ همسر اومد خونه گفت نظ.امی رو دیده!
اصن نمیدونم چرا اصلا حس خوب بهشون ندارم!
تو دلم آشوب شده😑
مضطرب
قلبم یه جوری شده/ حس سنگینی
شاید حسِ مقایسه!
شاید حسادت!
شاید...
اَه لعنتی ها
خـــط خـــطيـــ
+
رويـ خط زمانـ چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۲ / 12:0 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ دمت گرم که اینقد امید بهمون تزریق کردی🥲
ایشالا که بشه 🤩🤩🤩🤩
+ فردا میریم رکاب🤗🚴🏻♀️
+ پنجشنبه رو جل.سه گذاشتن😐
ایش
تنها خوبیش اینه که صبح زود نیست🙄
+ باید زبانم رو دوباره شروع کنم
+
رويـ خط زمانـ سه شنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۲ / 21:27 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ اون شکست مالی لعنتی!
هر وقت میبینمش /ه.ادی/ یاد سرمایه ی از دست رفتمون میفتم
+ و من چقد غمگینم ...
+ واقعا برای رفتن به اون عقدِ کذایی ... !!
+ دلخوشیم فکر کردن به رکابِ
واقعا بهش که فکر میکنم حس خوشی میاد تو دلم🥲
+
رويـ خط زمانـ دوشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۲ / 21:7 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ روز سختی بود
صبحش
الانم که این یارو املا.کی با حرفاش دلمُ لرزوند!
ناامید کردن آدما کارِ راحتیِ
کاش اینقد راحت دهنمون رو باز نکنیم
بیشعور!
به همتون نشون میدم که میتونم!😢😢😢😢
+
رويـ خط زمانـ دوشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۲ / 19:14 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ امروز مدیرمون همش حرف از بازنشستگی میزد!!
لعنتی میخوای ما رو اذیت کنی؟!
به قولِ نص.یبه ول کن حالا حالاها باید با آدمهای مختلف کار کنیم 🥴
+ راستش وقتی یکی حرف از مها.جرت میزنه و میگه کارش داره درست میشه
رسما حسودیم میشه
واسه خودش خوشحالم و خوش بحالش
کاش ما هم شرایطمون اوکی بشه🙁
+ کلاس زبان هم معلم گفتیم بیاد خونه
یه هفته خونه ی به.راداینا یه هفته خونه ی ما
+ 🤷🏻♀️🤷🏻♀️🤷🏻♀️🤷🏻♀️
+
رويـ خط زمانـ یکشنبه بیستم فروردین ۱۴۰۲ / 15:2 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ آدم هر کاری واسه بچه اش میکنه بازم حس میکنه کم گذاشته🤷🏻♀️
مامان باباهای ما هم فکر میکردن بهترینها رو واسمون انجام دادن و میدن
اما خو به اونا هم یه سِری ایراداتی وارده
مثل خودمون🤷🏻♀️
مهم اینه خودمون از خودمون راضی باشیم
که من راضی نیستم حقیقتا🤦🏻♀️
+
رويـ خط زمانـ شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۲ / 23:13 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ یعنی احساس میکنم آدمی هستم که توی فشارها گاهی بدتر میشم
گاهی کارایی م عالی میشه _ چه چرت و پرت!!!
+ خیلی کاااار دارم خیلی😑
برم دنبالِ پسرجان
نون امشب من باید بخرم😐
همسر wc رو بشوره
پدر و پسر برن حموم
فردا سرکار
وااای تدریس کشوری🤦🏻♀️
خدایی زیاد آماده نیستم
گند نزنم😶
قرار بود سهشنبه باشه😑😑
فردا پرینت بگیرم
لپتاپ محل کار رو بیارم خونه
واااااای وااااای
ولی خدایی دشویی تمیز شه حس خوب میگیرماااا
فنگ شوییِ
یه دونه هم میمونه حساب کتابِ نهایی همسر
آقا دامنِ دوچرخه میخوام😐
بشه اونم یه روز بریم بگیریم
اووووف
فردا دیگه گفتم موسیق.ی پسر رو نمیبرم
بره خونه مامی اینا
من فردا تدریس دارم مثل اون موقع نشه بیااااد صدام کنه بگه جیش دارم میترسم خودم برم!!!😐🙄
همیشه خودش میرفتا😐🙄
🐘تر شکن هم که هیچی
وصل نمیشه
وضعیت کلاس زبان رو معلوم کنم😐
خونه جابجا کنیم😒 امیددارم یه خونه ی پیدا کنیم ارتقا بدیم ارتقا🙆🏻♀️
+
رويـ خط زمانـ شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۲ / 18:11 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ از این به بعد هرکی پیش من به همسر گفت
چقد موهات سفید شده؟!
منم برمیگردم میگم:
آخه میدونین من خیلی حرصش میدم!
آخه ... (کُرّه خر) _واقعا کلمه ای بهتر پیدا نکردم_ با افزایش سن مو سفید میشه!
+
رويـ خط زمانـ پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۲ / 19:55 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
|
+ هوا خوبه
یعنی فوقالعاده است🌤
هیچ فصلی بهار نمیشه خدایی🌱
+ همسر صب رفت 🐟گیری!
خداشاهده اگه دست خالی میومد عمرا تشویقش میکردم
یعنی حامی رفتنش میشدم😅
ماهی دوست دارم
بخاطر اینکه غذای راحتیه🤣🤣🤣
+ واااای خدا کنه فرررردا همه چی عالی پیش بره و صبح بریم رکاب🥲
بدجوری دلم میخواد 🚴🏻♀️🚴🏻♂️🚴🏻
+ خونه ی لی.دا کنسل شد
طفلی ها دنبالِ زمینن
خدا کنه یه خوبش رو پیدا کنن
+ اگه بتونم از هم گسیختگی سلولهای تحتانی رو جمع و جور کنم پسرجان رو ببرم تعیین سطح🧐😨
______________________
+ بعدا" نوشت:
رفتیم و مثلا تعیین سطح کردن😐
همه ی این رده ی سنی رو یه کلاس میفرستن
زیبا نیست؟
حالا شنبه اون یکی آموزشگاه رو هم برم
بعد بشینیم سبک و سنگین کنم تصمیم بگیریم
+ چرا اینقد راه میره میگه یه چیز خوشمزه؟!😶
+
رويـ خط زمانـ پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۲ / 15:48 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ جلسه ی امروز خیلی خوب بود
اما بعدش نص.یبه یه طرف ماشینش رو کلا" سابوند به جدول بتونی😖😱
خیلی خیلی ناراحت شدم 😰
ماشینشون رو تازه خریده بودن
کاش با ماشین من رفته بودیم
خودش گفت با ماشینِ من بریم😕
منم احساس گناه کردم
چون گفتم بریم تو پارکینگ ادا.ره😑
ولی حادثه هست
پیش میاد😨😰😖
+ امروز پسر رو بردم مهد
+ فیلم ندیدم!😐
+ آقااااااااااا😫😫😫😫😫
غمگینم خیلی زیاااااااد
به خاطر شورهای کپک زده!
دو تا ظررررف بززززرگ😫😫😫😫
کپک زدن😰😰😰
همه رو باید بریزیم دور
حالا پولش یه طرف
اون همه زحمت😫😫😫😫
وااااای چقدم خوشمززه بووودن آخه😭😭😭😭
کاش شیشه های کوچیک میذاشتیم
میذاشتیم یخچال
فک کنم بخاطر گرمای هوا
چون بهداشت رو کامل رعایت میکردیم☹☹☹
خیلی ناراحتم
اصن ضدحاااالی بود عجیب😓
+
رويـ خط زمانـ چهارشنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۲ / 23:59 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ از عصبانیت و دیوانه شدن دستام میلرزه و قشنگ ضربان قلبم رو احساس میکنم
آخه این حجم از صدا 😖😖😖
واااای کاش دکمه ی سایلنت داشت این پسر🙄🙄🙄
خدااااایاااااا کمک واقعا😶😶😶
چقد حرف داره😒
همسر که میاااد دیگه بدترم میشه😐
چرا؟
چون ما با هم حرف نزنیم!😐
بابا من مَرده رو از صبح ندیدم دلم میخواد باهاش حرف بزنم😫😫
محض رضای خدا بذار یکم با هم حرف بزنیم😫😫
پسررررر
من عااااشقتم، از صب باهات وقتم که گذاشتم
بازی کردم باهات🙄🙄🤕🤕
آخیش غرهام درمورد پسر جان تموم شد😅😅
+ برم یه پادکست گوش کنم
ظرفها رو بذارم ماشین
بعدش اگه شد بیام ادامه ی حرفها و حسهام😜
+ خُب اومدم ادامه رو بگم
+ آخیش چقد آروم شدم
+ پدر و پسر رفتن حموم
جلوی موهای پسر داره کوتاه میشه
فقط امیددارم که زیاد کوتاه نکنه😑🙅🏻♀️
+ فردا مهد پسرجان تشکیل میشه
اون سه ساعت رو لَش کنم
شایدم یه فیلم دیدم!
اووووو
فیلم چیه🤦🏻♀️🤦🏻♀️
باید پاور کشوری رو آماده کنم🤨😵
شایدم در کنارش یه فیلمم بذارم پِلی بشه🤷🏻♀️
همه چی بستگی به حضور یا عدم حضور همسر داره😏
+ خُب هنوزم موفق به پیدا کردن کلاس زب.ان خوب برای پسر نشدم
۳جا کاندید شده
یکی خونه ی به.رادایناست
۵شنبه بریم ببینم چجوریه
دوتای دیگه هم آموزشگاه!
+ راستش با مامانِ یکی از دوستای پسر حرفیدم
برگشت گفت توی مهد زبان دارن یه کم آروم گرفتم
ولی خو بچه های دیگه دارن میرن
نمیخوام پسر که دوست داره موقعیت های پیشرفت رو از دست بده🙁
+ خُب دیگه اینکه امید دارم جمعه هوا خوب باشه🤗🤗 سانی ☀️🌤
+
رويـ خط زمانـ سه شنبه پانزدهم فروردین ۱۴۰۲ / 21:23 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ امروز اولین روز کاری سال جدید!
+ وااای من چیکار کنم؟!
کدوم کلاس زبان رو انتخاب کنم واسه پسرجان؟!
امروز با لی.دا بچه ها رو بردیم خانه بازی
البته همسایه شون هم اومد/ حالا حال ندارم درموردشون بنویسم🙄
هیچی اون آموزشگاهی که مدنظرم بود رو به کُلی شست گذاشت😕
+ سردردی داشتم که حالت تهوع هم چاشنیش بود!
یعنی عجیبهااااا
از کم خوابی و اینکه صبح زود بیداز شده بودمُ
آب کم خوردم
بعدشم تو این آفتاب و گرما بدون استراحت بچه ها رو بردیم بیرون
اون آهنگهای مزخرف با صدای کذایی هم تو خانه ی بازی هم تو کافه با صدای بلند تو مغزم بود!
آخه بردمت خانه بازی
بازم همش منُ صدا میکنه مااااماااان بیا پیشم😒😒
به.رادم عینِ پسرجان🙄🙄
همشون عینِ همنن👊🏻👊🏻
+ الانم این کاکتوسِ رو با صدای بلند توی گوشم روشن میکنه و داد میزنه🥲🥲
زیباست نه؟
بله زندگی خیلی زیباست 😖
+
رويـ خط زمانـ دوشنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۲ / 23:58 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ واااای پر از استرس و اضطراب و نگرانی
تعطیلات داره تموم میشه
دوباره روند شروع همه چی 🤪
غذا چی درست کنم🤣🤣🤣😅😅😅
فکرش رو که میکنم میبینم مهم ترین چیز توی زندگی من که باعث مشغولیت فکریم میشه روزایی که جایی میخوام برم
همین غذاست
یه چی باشه که همه هم دوست داشته باشن و بخورن
دومین چیز
کلاس زبان پسرجان رو ترتیبش رو بدم
سوم اینکه دلم دوچرخه سواری میخوااااد بدجوری
چهارم هم ورزش ورزش ورزش
هووووووم
پر از احساسات و پر از عدم رضایت از خودم
چرا؟!
من که دارم سعی خودم رو میکنم
آهاااا صندل 😅😅😅
خریدِ یه صندل خوب برای خونه وقتی مهمون میاد
مشکی دارم
باید یه رنگ روشن بگیرم
و بعدی اینکه یه راحت و نیکتاطور برای روزمره
کفش تو خونه ای مهمونی طورِ تولدی و اینا هم تیره و روشن رو دارم
همین دیگه
اوووووو
زبان خوندن خودم🙄
+
رويـ خط زمانـ شنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۲ / 16:49 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ صبحونه با دوستم، مامانِ الس.ا رفتیم کافه☺☺
عاااالی بود عاالی
پر شدم از حس خوووب و انرژی 🤗🤗
هوااا
نگم از هواااا😌🤌🏻
بارون ملایم
خنک
مه
ویوی فوقالعاده ی کافه ... 🤌🏻😌
همه چی عالی برای ساختن یه روزِ عاااالی
+
رويـ خط زمانـ جمعه یازدهم فروردین ۱۴۰۲ / 13:41 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ کتاب جرات داشته باش
همون که همسر تو اینستا فرستاده بودُ من همه رو سفارش دادم🤣🤣
رسیدیم به بخشی که میگه درخواست کن و خواسته هات رو بگو!
بله توی خودم دقیق که شدم دیدم معمولا برای اینکه از انتقاد یا مثلا مخالفت میترسم درخواستام رو نمیگم
البته آگاه که شدم خیلی بهترم
امروز از دوستم خواستم که فردا صبونه بریم بیرون
البته اگه بارون باشه
بارون باشه همسر بره ماهیگیری
ماهی کولی دوست دارم آخه میگیره😁😁🤌🏻
خلاصه که خواسته ام رو گفتم
خیلی وقته دلم میخواست این کافه رو صبحونه اش رو امتحان کنم☺
همسر معمولا این چیزا رو زیاد دوست نداره
من که دوست دارم🤩🤩
با دوستم برم
تجربه ی خوبی باید بشه😚
+
رويـ خط زمانـ پنجشنبه دهم فروردین ۱۴۰۲ / 18:6 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ ۳۴سالگی ...
قشنگ بسازمش 🌱
+ الان یه نگاهی به وبلاگ و قدیما کردم
قبلا چقد چیزای کوچیک خوشحااالم میکرد
یعنی من با یه شکلات تلخ قشنگ کِیف میکردمُ لذت میبردم
الان چی شده واقعا؟!
گم کردم خودمُ؟!
فردا
ببینم فردا رو میتونم بسازم؟!
میتونم
!
؟
+
رويـ خط زمانـ پنجشنبه دهم فروردین ۱۴۰۲ / 1:6 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ از دیروز هرچی سعی
🐘تر شکن وصل نشد و نمیشه!
+
رويـ خط زمانـ چهارشنبه نهم فروردین ۱۴۰۲ / 13:24 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ بعد از ناهار همسر با دوستش رفتن ماهیگیری
+ منم پسر رو بردم خونه ی مامانم اینا
خودم برگشتم خونه
یه فیلم دیدم
مانتوهای سرکارم رو اتو کردم و بعدش رفتم دنبالش
عمه منی.ژ و بچه هاش میخواستن عیددیدنی بیان پیش مامی اینا
خیلی دیر اومدن ما توی ماشین بودیم دیدیمشون
خلاصه هرچی به پسر گفتم بریم یه نیم ساعت بمونیم
قبول نکرد که نکرد!
دوس داشتم دخمل کوچولوی گردِ مج.تبا رو ببینم ☺
گرد بود آخه😚😚
+ پنجشنبه شب عمو می.رحس.ن گویا همه رو افطار دعوت کرده
اما به من که چیزی نگفتن
اول یه جوریم شد
بعد گفتم خو اگه میگفتن دنبالِ بهونه گشتن که بدتر بود🙄😐😁
اصن یه چی میگم یه چی میشنوی
+ حس میکنم عمه من.یژ اینا و خونواده اش آدمایی هستن که آدم رو قضاوت نمیکنن
نمیدونم چرا همچین حسی دارم
حس میکنم امن هستن
حسِ دیگه
مثل خیلی حسهای ممکنه اشتباه باشه
مثل همون چیزی که دکتر مُکری میگف
+ خیلی وقته پادکستهاش رو گوش ندادم
+ من فردا به دنیا میام🥲🤌🏻🥲
+
رويـ خط زمانـ سه شنبه هشتم فروردین ۱۴۰۲ / 23:13 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
|
+ دیروز کتابم رو شروع کردم
چقدم خوووبه این کتابه🥺🥺🥺
+ فردا تولدمه😐
روزای تولد عجیبه واسم
نمیدونم 🤌🏻
+
رويـ خط زمانـ سه شنبه هشتم فروردین ۱۴۰۲ / 13:28 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ دیروز رفتیم خونه ی خاله همسر عیددیدنی مثلا
شام نگهمون داشت
🍷🍷 زدیم ...
بعدم کُلی دردُدل
من واقعا باورم نمیشه مامان همسر واسه خواهرش هیچی رو نمیگه!
خواهرش ناراحت بود که اون همه چی رو میگه اما مامان همسر نه ...
خلاصه که همه چی رو ریختیم رو دایره😅😒🤫
حالا یا خوب یا بد
تا حالا به هیچکی هیچکی این موضوعات و اتفاقات رو نگفته بودیم
فک کن تو دلِ هردوتامون سنگینی میکرد
گفتن باعث میشه یه باری از دوشمون برداشته شد انگار
میدونم که ممکنه باعث اینم زیر سوال بریم
همونجوری که درد و دل کردن من با همسرم رو هم اینا زیر سوال برده بودن
یعنی لی.دا میگفت نگوووو به همسر نگووو /// لعنتی این قیافه اش رو اونجوری میکردُ واسم چشم و ابرو میومد عصبیم میکنه یادم میاد
عوضی!
+ تمامِ مانتوشلوارا و مقنعه های سرکارم رو شستم
این بووووی خوبِ نرم کننده و مایع وقتی میره زیرِ بینیم واقعا حسِ فوقالعاده خوبیه 😌😌
+ زندگی هنوز قشنگِ؟؟!!
+
رويـ خط زمانـ دوشنبه هفتم فروردین ۱۴۰۲ / 14:6 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ هوووم 🙄
آه و فغان!
+ دلم یه جوری شد
و ناراحت و غمگین شدم
بابت اینکه علی.آقا برای ادامه ی کار که مرحله ی شیرینِ کار هست به همسر گفته بقیه رو خودش انجام میده
این همه زحمت همسر
هنوزم حق الزحمه ی مدیریتش رو نگرفته
فامیلی اینجوری میشه دیگه
هرچند که غیر از فامیلی هم باشه یه جورِ دیگه است... :/
من سرِ اینجور چیزا یهو دلم یه جوری میشه
ته دلم خالی میشه
یه ترسی وجودم رو میگیره
مثلا میدونی
انگاار میترسم
که الان چه فکری کرده یعنی؟
درموردمون چه قضاوتی کرده؟!
میره به بقیه میگه
نه اینکه اتفاق خاصی باشه ها
اینکه مثلا از طرف خودشون ماجرا رو تغییر میدنُ اینور اونور بگن
کلا از قضاوت دیگران درمورد خودم و خونواده ام میترسم!
الان که فکر میکنم میبینم بیشتر وقتا اینجوری بودم :/
رسیدم به اینجا
اینم خوبه که احساساتم رو میتونم بشناسم
هوووووم
من از قضاوت بقیه میترسم
و این ناشی از کم بودن عزت نفس میتونه باشه
یا از دنبال تایید بقیه بودن
یا مهرطلبی ریشه اش مثلا 🤔
الان که درموردش حرف زدم بهتر شدم
+ همسر همش تو اینستا واسم چیز میز میفرسته😁😁
خوبه ها
خیلی خوبه
+
رويـ خط زمانـ یکشنبه ششم فروردین ۱۴۰۲ / 15:49 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ گوشی خیلی بی برنامه دستمه!😐
باید یه فکری بکنم🤔
+
رويـ خط زمانـ شنبه پنجم فروردین ۱۴۰۲ / 14:57 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ دو روزه میشه لاک زدم
همه لب پر شدن😒
+ خُب گاهُ بی گاه توی نشخوارهای فکریم میان و اگه آگاه نباشم قشنگ توی فکرم باهاشون میجنگم
مثلا:
اینکه مامانِ همسر پشت سر من به خاله ی همسر حرفها زده!
خیلی دلم میخواست باهاش حرف بزنم/با خاله ی همسر
رفتارهای لی.دا
اینکه یهویی اینقدر گارد در برابر من
و طرفداری بی منطق از آت.ن ا
رفتارهای مرت.ضی با همسر
خدایی من دیگه بهش دکت.ر نمیگم!😏
که هم حرص مادر همسر در بیاد
هم حرص لی.دا و کلا حرصشون بگیره 😏
عقده ای هاااا
هرچند که کلا اسمشون رو هم نمیبرم!
آخه به من خانوم میگین که انتظار دارین اول اسم دامادتون لقب بذارم؟!
بعد انتقاد میکنین؟؟؟!!!
احترام بذارین تا احترام ببینین!
آها مثلا بله.بر.ون ها.دی
بدون اینکه ما بدونیم همه چی رو جمع کردن!
احساس میکنم یعنی یه حسی بهم میگه که میترسیدن ما باشیم 😒
سفر خوبی بود
که هم باعث ندیدنشون شد هم اینکه بهونه دستشون داد!
آره من غمگینم
دلم مچاله میشه یادم میاد
از همه بیشتر
از همه بیشتر رفتارهای لی.دا روم تاثیر بدی گذاشت
رفتاراش یادم میاد
خوبی های خودم در حقشون یادم میاد
غمگین میشم
از دست خودم ناراحت میشم که بهشون فرصت دوباره دادم
من فکر میکردم اونا محبتشون واقعیه
اما اونا /مخصوصا لی.دا فقط همه چی رو به نفع خودش میخواد
خُب
اون رفتارها و اتفاقها افتاد
تموم شد🤜🏻🤜🏻
پرونده اش رو تو ذهنم میبندم
نه اینکه یادم بره
نه
یادم نمیره
چون فراموشی که ندارم!
اما باهاش به صلح باید برسم
به صلح برسم بخاطر خودم
بخاطر روانِ خودم
بخشیدنی در کار نیست
فقط رها کردنِ
رها در زمان ...
بغضم گرفت ...🥺
+
رويـ خط زمانـ شنبه پنجم فروردین ۱۴۰۲ / 13:47 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ از سردرد حالت تهوع دارم!
+ کیک شکلاتی خوشمزه درست کردم!
+ هههه
یعنی اگه من نمیپرسیدم
فک کنم همون اواخر فروردین به ما میگفتن ۲اردیبهشت ع.قد دارن!
😒😒😒
+
رويـ خط زمانـ جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲ / 21:12 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ قفلی من ...
+ من اینا رو فهمیدیم از زندگی
به جز مرگ هیچ چیزی اجبار نیست
که بین من و آرزو های دور
به غیر از خودم هیشکی دیوار نیست
من اینا رو فهمیدم از زندگی
که با سرنوشت میشه جنگید و برد
که جنگیدن و باختن بهتره
از اینکه نشست و فقط غُصه خورد
جهان مثلِ آیینه است که خوب و بدش
فقط انعکاسِ وجودِ منه
تن و روح هر آدمی رو زمین
یه تیکه از این تار و پودِ منه
ما از نور و بارون و آیینه ایم
نباید به تاریکی عادت کنیم
نباید از هیچ آدمی توو جهان
با چشمای بسته اطاعت کنیم
من اینا رو فهمیدیم از زندگی
به جز مرگ هیچ چیزی اجبار نیست
که بین من و آرزو های دور
به غیر از خودم هیشکی دیوار نیست
من اینا رو فهمیدم از زندگی
که با سرنوشت میشه جنگید و برد
که جنگیدن و باختن بهتره
از اینکه نشست و فقط غُصه خورد
جهان مثلِ آیینه است که خوب و بدش
فقط انعکاسِ وجودِ منه
تن و روح هر آدمی رو زمین
یه تیکه از این تار و پودِ منه
ما از نور و بارون و آیینه ایم
نباید به تاریکی عادت کنیم
نباید از هیچ آدمی توو جهان
با چشمای بسته اطاعت کنیم
ما از نور و بارون و آیینه ایم
نباید به تاریکی عادت کنیم
نباید از هیچ آدمی توو جهان
با چشمای بسته اطاعت کنیم
+
رويـ خط زمانـ پنجشنبه سوم فروردین ۱۴۰۲ / 22:29 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ خود درگیری
این که خودِ واقعی ایم چی میخواد
کتابهای نخونده
نیمه تموم
اینکه اونا دارن آرزوهای منو زندگی میکنن
+
رويـ خط زمانـ پنجشنبه سوم فروردین ۱۴۰۲ / 14:2 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ امروز/ یا به عبارتی دیروز
رفتیم خونه ی مامی همسر!
هوووم
ها.دی بله بر.ون هم گرفت و امروز ما متوجه شدیم که ۲ ارديبهشت عقد دارن🙄😞
یه حس غریبگی دارم
هر چند که همون موقع هم همین بود
همه میدونستن و فقط من و همسر ...😕
حالا رفتن به اون عقدُ دیدنِ اون عوضی ها ...
نره خرها (😷) مضطربم میکنه!🤮
به خودم حق میدم ...
دلم میخواد گریه کنم از این همه ناحقی ...☹
رفتارای اون لی.دای عوضی...
از همه بیشتر اون منُ ناراحت میکنه و به دلم خنجر میزنه!
وگرنه که اون زنِ رضا حال و احوالش همیشه معلوم بود ...
خُب حالا این منم که باید مراقب خودمُ خونواده ام باشم
این منم که باید مراقب حالِ خودم باشم
این منم که نباید بذارم دوباره تکرار بشه
اون ضربه هایی که زده!
که هرجوری دلشون خواست رفتار کنن
این منم که باید محکم باشم، محکم ...
میسپارم به باد
بره و بره و بره تا برسه به ارديبهشت...
اصن دلم نمیخواد ببینمشون
هیچکدومُ!
هووووم
اشکال نداره
این یه چندساعت رو تحمل میکنیم میره و میگذره و دیگه تموم🙄
+
رويـ خط زمانـ پنجشنبه سوم فروردین ۱۴۰۲ / 1:43 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ هنوز به تخت چسبیدم!
+ خوشحال بودم خواب شبِ پسرجان درست شده و ساعت ۱۰شب خودش میره میخوابه
به لطف همسر دوباره دیر میخوابه
+ کاش میشد لحظه ای بچه رو mute کرد!
همینجوری یه نفس ...
سوال میپرسه
تکرار میکنه
صدا میکنه
🥴🥴🥴🥴
بچه موجود عجیبیه!
دوسش داریااااا
از اعماق وجودت
اما قشنگ هم 💩 به اعصاب ...
+
رويـ خط زمانـ چهارشنبه دوم فروردین ۱۴۰۲ / 13:15 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ خُب دوباره سال جدید شروع شد و تبریک گفتنهای زورکی و ...
جالبه که بیشتر مردم مینالن
ولی همون بیشتریا هم ...اوووف
همسر هم همچنان گیر و کینه ای و ....
وااای خسته ام میکنه این رفتاراش!
+
رويـ خط زمانـ سه شنبه یکم فروردین ۱۴۰۲ / 19:34 بهـ قلمـ خانومـ میمـ
+ اولین روز سال پریود شدم🤣🤣🤣🤣
زیباست؟ نه؟
+ امید دارم
امسال
آ
ز
ا
د
ی
باشه
سلامتی و خنده ی از ته دل
🤍☺😍
+
رويـ خط زمانـ سه شنبه یکم فروردین ۱۴۰۲ / 16:22 بهـ قلمـ خانومـ میمـ