مزه زندگی دونفره! (الان دیگه سه نفره)

جایی برای نوشتن احساسات، یا حتی بالا آوردنشون ... بی سانسور ...

+ امروز بار.بد رو دعوت کردم

با پسر بازی کنن

بزرگترین چیز این بود که کارتون 🙅🏻‍♀️

+ مشغولِ

فکرم

قلبم اضطراب داره

چی؟!

فکرِ فردا

که با پسرجان بریم پارک😥😥

خیسِ عرق میشم آخه😖

هوا شرجیِ! رطوبتِ خالص😒

+ هوووووم

+ حس.نی بستریِ

ازش خبری نداریم

خانومشم درست درمون جواب نمیده

پیشش هم‌ نیست :/

فکر کارها و اینکه انجام بدیم ندیم!

خودش خیلی حساس بود همیشه

همش واسش مهم بود که نظر نهایی رو خودش بده

نمیدونم والا🙄

حالا با ن.صیب مشورت میکنیم

تصمیم میگیریم

+ دیروز رفتم لیزر

این که واسه خودم وقت میذارم خوشم‌ میاد

+ نگرانم

نگرانِ آینده

اینکه همه چی بیخود داره گر.ون میشه!

و ما؟!

نمیدونم!

توکل؟!

توکل به خدا 😔

آره خو

اما تلاشم‌ میخواد 😒

میدونی

همسر خیلی وقتش رو با گوشی میگذرونه و این اذیتم میکنه

نمیخوام کنترلش کنم

ولی یه چیزا رو انتظار دارم به عنوان پدر

زود خوابیدن پسر جان

همین!

+ رويـ خط زمانـ سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۴۰۲ / 22:13 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ غمگینم!😢

حسن.ی بیمارستان بستری شده☹

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۲ / 19:2 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ رکابِ امروز فوق‌العاده بود

ترکیبِ دوچرخه و دریا 🤌🏻🤌🏻

هوا چقد یاری کرد حقیقتا

خنک و عااالی

+ دلم‌ معا.ون.ت اسدی.پر.و جور بشه!

میدونی آخه اونجوری ۴ روز تو هفته باس بیاد

منم ۳ روز!

بعد خیلی کارا به عهده اون میشه🙃

فشار روی من کم میشه

اینجوری دو روز هست

حالا‌ تا ببینیم‌ چه شود ☺🤗

تا حالا توی کارم بهترینا همیشه پیش اومد و از این به بعد هم همینطوره🤌🏻💕

بهترینا واسم پیش میاد 🤌🏻💖

شُکر

+ رويـ خط زمانـ جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۲ / 14:42 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ ذوق رکابِ فردا☺

عمیقِ

با اینکه صبحِ خیلیییی زود باس بیدار شم

با اینکه هوا گرمه

اما ذوق رفتنش و حسِ خوبش 🤗💖

قشنگ قلبم اکلیلی میشه

+ رويـ خط زمانـ پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۴۰۲ / 14:13 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ دوست داشتم امروز خودم پسر رو ببرم!

اما همسر میخواست بره فیزیوتراپی اونم برد

الانم دراز کشیدمُ کُلی فکر تو سرم میچرخه!

پسر خیلی مقاومت کرد برای رفتن

حتی گریه اش گرفت که نمیرم!

نی.کانُ و ر.هام اذیتم میکنن!

خیلی برام دردناکه!

همسر گفت میره باهاشون صحبت کنه🙄

منم اوندفعه صحبت کردم

ولی انگار نه انگار!

باید مشاور هم وقت بگیرم!

نمیدونم این عدم مهارته به نظرم!

یه باگِ

نمیتونه از خودش دفاع کنه! یا در مقابلِ کسایی که بهش بی توجهی میکنن نمیتونه رفتارِ مناسب نشون بده و ناراحت و غمگین میشه

نمیدونم شاید خودمم این مهارت رو ندارم😐

منتظرم اف.روز بهم بگه مشاورش خوبه یا نه

اگه نه جای دیگه ببرمش

بچه مهارت اجتماعی واسش مهمه

همش که ما نیستیم کنارش

واااای چقد سخته 😑😒

کاش یه راهی

یه مطلبی

یه کتابی

یه آدمی

یه راهنمایی چیزی پیدا کنن

یه مشاور خوووب🙁

این کارتون نگاه کردناش بی اندازه شده!

از همسر که آبی گرم نمیشه

خودم باید فکری کنم😒

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۴۰۲ / 17:22 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ 😊

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۴۰۲ / 13:22 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ قرار بود امروز پسرها با باباها برن ق.صربازی

منُ لید.ا هم بریم کافه ای جایی...

اما

اما

به.راد لج کرد!😑

فک کن همسر و پسر دوباره برگشتن خودشون رفتن

و لی.دا مجبور شد با به.راد و به.زاد بره😒

من؟!

هیچی دیگه

به خواسته ی دلم که توی خونه تنها موندن بود رسیدم🤣🤣

رفتم دوش گرفتم

خونه رو کمی راست و ریس کردم

الان لَم دادمُ گوشی نگا میکنم😅😅

+ ولی خو

من دیگه اصلا باهاش قرار بیرون نمیذارم!!!😒😒😒

+ رويـ خط زمانـ سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۲ / 20:44 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ رفتم امروز!

مدرسه ی پسرجان

مدارک رو دادم

گفتم کلاسش رو از نی.کان جدا کنن

+ رفتم مه.دش

گفتم که ناراحتِ

بابت نی.کان

آخه امروز خیلی غصه دار میگفت نریم!

آخه اذیتم میکنن

بهش اطمینان دادم

همیشه پشتش هستیم

ولی بغضم گرفت

از ناراحتیش🥺

سختِ مادر بودن سخته

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۲ / 18:37 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ دلم میخواست فردا صبح یه سر برم مدرسه پسرجان

هم مدارک رو تحویل بدم هم بگم با نی.کان توی یه کلاس نباشن!

از رفتاراش نسبت به پسرجان رضایت ندارم!

حس بد بهش منتقل میکنه🙁

و این ناراحتم میکنه

همش بهش میگه باهات دوست نیستم، دوست نیستم!

این بچه هم دوسش داره🙄😒

حرصش رو در میاره😐

حالا فردا داوری داریم

به ح.سنی گفتم دیرتر میام

گفت میخواد وسایل پذیرایی بگیره😐

حالا نمیدونم برم

یا صبح نرم

؟!

++ آخیش الان با همکارم حرفیدم

گفت در رو باز کنم بعد برم و برگردم🤩

اینجوری قطعا عالیه☺☺

هووووم من تا فررردااا🤭🤭

الان باید همش فکر کنم🙄

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۲ / 22:34 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ ازت بدم میاد!

بدم‌ میاد!

بدم‌ میاد!

وقتی تهمت زدی!

بهم گفتی دروغگو!

ازتون بدم‌ میااااد

+ من با خودم حالم چه خووبه

ممن تنهایی حالم چه خووبه

من یه پرنده ی رهاااااایم

حالِ من حالِ عجیبیست

غم مخور که خبری نیست

+ رويـ خط زمانـ شنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۲ / 19:8 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ صدام بهتره

اما

هیچ انگیزه ایی ندارم🙄

هیچ!

از اینکه هفته ی جدید داره شروع حقیقتا اصلا خوشحال نیستم که هیچ غمم هم گرفته!

اَه

فردا کار

چرا اینقد محلِ کارم برای بی انگیزه است!

دلم‌ میخواد یه چی ببرم بخورم اونجا!

یه سیب زمینی تنوری کنم

بعد روش گودا بریزم ببرم😋

اَه!

چی بهم انگیزه میده؟!

میدونم یه قسمت بزرگی از بی حوصلگی من مربوط به غذاست!

چی درست کنم😒

وااای سیب زمینی هام داره تموم میشه

شیرم ندارم!

نمیدونم مامان شیر محلی گرفته یا نه🤔

+ رويـ خط زمانـ جمعه بیستم مرداد ۱۴۰۲ / 21:0 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ از صب

صب که چه عرض کنم ۱۲ از خواب بیدار شدم

صدام گرفته! یعنی حقیقتا نمیتونم صحبت کنم😑🙄

بخاطر ناپرهیزی های دیروزه!

صبحونه ی روغنیُ

آیس لاته و

بعدشم شامِ پیتزا!!!

قشنگ گلوم رو کیپ کرد😑

+ اتاق پسر رو مرتب کردم

دلم یه تغییر اساسی واسه اتاقش میخواد🤔

+ فردا هم رکاب نمیرم

هوا هم خیلی شرجیه🥵

+ پدر و پسر رفتن بیرون

+ رويـ خط زمانـ پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۴۰۲ / 19:10 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ امروز رفتیم صبحونه!

افتضاح بود!

بعدش یه آیس موکا که بشوره ببره!

بعدش رفتم سرکار

اومدم خونه و ناهار

بعدم‌ با پسرجان و دوستاش رفتیم خانه بازی

بعدم شام

که اونم افتضاح!

+ حال نوشتنِ جزییات رو ندارم😄🙅🏻‍♀️

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۲ / 23:52 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ واقعا نمیخوام برای فردا مخصوصا کارم برنامه‌ریزی کنم!

میخوام خودش پیش بره

لنتی!

چرا من میخوام تمرکز کنم تو باید همش یکسره حرفهای بیخود بزنی؟!!

+ رويـ خط زمانـ سه شنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۲ / 19:8 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ دلم خیلی شکسته 💔

+ دلم یه تنهایی عمیق میخواد

خیلی عمیق!

+ کاش میشد برم

یه جای دور

+ کاش میشد 😔😔

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۴۰۲ / 23:22 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ هوووووم

امروز همه ی اتفاقای بد روم هوار شد!

صب که ن.صیب زنگ زد نمیاد!

رفتم‌سرکار

نرسیده حس.نی شروع کرد و ....

☹☹☹☹☹

+ الانم که همسر درمورد رض.ااینا که اومدنُ رفتن خونه لی.دااینا و ...

هووووم!

مثلا چرا مامانش واسش تعریف میکنه؟!

که اونم‌ میاد واسه من میگه؟!

+ الانم آری.ن اومده اینجا دارن با پسر بازی میکنن

+ رفتم دوش گرفتم و استایل کردم

بعد از فک کنم حدودای ۲/۳ هفته بشه...

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۴۰۲ / 16:48 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

اینکه مودم به شدت پایینِ

هم بخاطر نزدیک شدن به پریودم هست

هم بخاطر حالتِ سرماخوردگیم

هم بخاطر زمینُ بابا و رفتارای اون مردکُ همسر

هم بخاطر دستِ همسر

هم بخاطر پسر

هم بخاطر پول

هم بخاطر محل کار

هم بخاطر جشنواره

هم بخاطر سال بعد

😒😒😒😒

اَه

خیلی فکرا هست که میتونم بهشون فکر کنم که قشنگ مغزم رو بسابم!

الان مثلا فردا

قشنگ میخوام خودمُ برای هرچیزی آماده کنم و دایورت کنم 😒

چون این حس. نی هر رفتاری ازش برمیاد!!

و تنها شغلش تخریب کردن!

نهایتِ نهایت اینکه توی همین شهر یه جایی باس برم 😞

خلاصه هر سال هر سال استرسُ اضطراب بکشم تا بعدش چی؟!

هیچی!

جسم و جانم باطل!

واقعا پسر باید اولویت زندگی من باشه!

اما من🙄

ناراضی ام از خودم🙄

البته امروز راضی بودم حدودی

+ ناهارمم خیلی خوشمزه شده بود

دوسش داشتم و همون چیزی بود که دلم‌ می‌خواست 😋

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۲ / 21:7 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ واقعیتش حالم گرفته شد!

از حرفهایی که همسر از صحبتاش با پسرجان دیشب قبل از خواب با هم زدن تعریف کرد😥😢

_ پسر: باباجی از من و تو و مامان خوشش نمیاد!

× همسر: چرا بابا؟ باباجی خیلی دوسِت داره!

_ آخه هر وقت میاد خونمون تند تند میگه بریم بریم

نمیخواد باهام بازی کنه😥

پسرم خیلی خووب حس ها رو دریافت میکنه و حقیقتا شنیدن این حرفا قشنگ یه خنجر بود توی قلبم💔

+ این حرفا رو به کی بگم؟!

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۲ / 18:14 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ امروز همسر گفت یه سر بریم پیش مامانش اینا

رفتیم

ولی نبودن 🙄

زنگ زد همسر، خونه ی دخترش بود

+ فردا پدر و پسر باس برای تکمیل ثبت‌نام و اندازه‌گیری لباس برن مد.رسه

من از صب میرم‌ محل کار خودم و کارای این مدیرِ استرسی رو رفع و رجوع کنم

بعدم برم جشنواره

+ گفته بودم قبلا که این هفته پسر مهدش تعطیله😐

+ این غذا نخوردنش

اینُ میخورم

اونو میخورم

اون چیزی که میگه رو درست هم میکنم بازم‌ میگه نمیخورم🤔😑

امروز که داشتم فکر میکردم

احساس کردم توجه ی منفی میگیره!

باید بهش توجه مثبت رو بدیم تا نخواد اون منفی رو بگیره😒😒😒

دنگ و فنگ دارن آخه

+ رويـ خط زمانـ شنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۲ / 0:1 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ دیروز صبح رفتیم‌ رکاب

وااای خیلی شرجی بود

بادِ خنک بووودا ولی رطوبت بالا اذیت کننده بود

کوتاه رفتیم🚴🏻‍♀️

+ اومدم دوش گرفتم، خزیدم تو تخت و تا ۱۲ خوابیدیم😁

+ بعدم‌ ناهارُ رفتیم خونه ی لی.دا اینا

لی.داااا خیلی از کادوی تولدش خوشش اومد😍

بعد منُ لی.دا رفتیم خرید و لباس خریدیم

زودی برگشتیم

پیراهنم رو دوست داااارم

کُتِ سفیدم هم خیلی نااااازه🥰😍

خلاصه خیلی خیلی خوب بود

🤩🤩🤩🤩

فسقلی هااا حسابی بازی کردن🤩🤗

+ رويـ خط زمانـ جمعه سیزدهم مرداد ۱۴۰۲ / 16:11 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ رفتم‌ شبیه صندل خودم واسه دوستم خریدم!

سِری جدیداش کفی مشکی بود!

رفتم تعویض کنم کرم بخرم!

اما نداشت :/

حالا براش خریدم سفیدُ

بهش کادو میدم بهش میگم اگه دوست داشت میتونه تعویض کنه🤞🏻

اینجوری خوبه دیگه☺

البته امیدوارم ۳۸ به پاش بخوره🤪

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۲ / 18:45 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ تعطیل کردن

جشنواره هم موکول شد به شنبه یکشنبه :/

فردا هم دعوتیم خونه ی لی.دا دوستم

امروز هم پسر رو ببرم مهد

بعدش برم برای دوستم هدیه بگیرم

برای پسرش هم یه چی بگیرم داریم میریم

جمعه هم رکاب اسم نوشتم

شنبه هم مدرسه پسر زنگ زدن برای کارای ثبت‌نام باس بریم

که اونو گفتم با باباش بره

چون من صبح یه سر برم محل کار کارا رو راست و ریس کنم

بعد برم جشنواره

یکشنبه هم ادامه ی جشنواره

هفته ی بعد هم کلا مهد تعطیله :/

شلوغه هااا هفته ی جاری

حالا به یکی از بچه ها رکاب رو گفتم

اگه شد فردا بریم

اگه نه همون جمعه/ دو هفته است نرفتم🙁

دلم میخواااااااد شدید

بعدشم پنجشنبه شب مهمونی دعوتیم دیر وقت میخوابیم حتما

صبح ۵ حرکتِ

یعنی ۴ اینا باس بیدار شم😐

بعد محل قرار هم دوووووره

یعنی به این تایم اضافه کن😑

وااااااای

فک کن :/

بعد شنبه هم باس بیدار شم زود😖

یکشنبه هم

دوشنبه هم

🤪🤪🤪🤪🤪

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۲ / 13:8 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ الان که دارم فکر میکنم

اون وجهم که دلش میخواد همه ازش راضی باشن

همه تاییدش کنن

بدجوری افتاده به جونم هم سرزنشم میکنه هم غمگینه هم همش منتظر

اتفاقی که افتاده؟!

اداره زنگ زدن که فلانی جواب نمیده

شما توی گروه بذار بقیه تایید کنن!

منم واقعا اون لحظه تحت فشارِ کارای محل کار بود😑

اصلا فکر نکرده پیامش رو فوروارد کردم!

اون فلانی ازم درمورد اون پیام پرسید!

احتمالا ناراحت شده!

البته قضیه بخاطرِ درگیریهایی هست که بینشون بود و دلخوری هایی که دارن😒🙄

حالا منِ سرزنشگر میگه:

چرا نگفتم خودشون پیام رو بذارن!

چرا قبلش به فلانی زنگ نزدم؟!

بعد چرا فلانی جوابم رو نداد؟

چرا ناراحت شد؟!

الان که دقیق شدم

میبینم فضولِ درونمم میخواد بدونه چی شده!😬🥶

خو حالا این اتفاق افتاد!

شد!

هر کی هرجوری بخواد فکر کنه

آزاده

و من هیچ کنترلی رو طرز فکرشون ندارم!

پس میریم که امروز رو خوش بگذروووونیم

شُل میکنیم😜😜

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه نهم مرداد ۱۴۰۲ / 14:44 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ فردا برم سرکار

معلوم نیس چی بشه

یهو یه چیزی سوپرایزمون میکنه😒😒

ایش!

خداروشکر که فشارِ داوری آنلاین از روم برداشته شد!

+ عصر فردا با دو تا از دوستا قرار کافه گذاشتیم 😋

+ آدمِ لذت بردن از زندگی باش!

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه هشتم مرداد ۱۴۰۲ / 13:1 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ و من با شروع اول هفته و اینکه برنامه ها نامشخصِ پریشان احوالم!

اینکه کارِ همسر هم ... هوووووووم!

+ خُب انگاری که کشوری خو.ا رزمی رفت هواااا🤭🤭

خوشحااااالم خوشحاااااال🤣🤣🤣

+ هوا بارونی

امروز رفتم دنبالِ پسرجان بدجوووووور ترافیک بود

یعنی قشنگ دهنم آسفالت شدااا

+ بچه ها گفتن صبونه بریم بیرون

ولی خدایی حالش رو ندارم😒

نمیدونم چرا🙄

حاله هماهنگی و اینا رو ...😒

سخت میگیرم؟

میدونم

باید بیفتم تو گود ولی

+ رويـ خط زمانـ شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۲ / 23:1 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ یهو یادم اومد آخر هفته ای که داره میاد تولدِ دوستم لی.داست🙄

کادو چی بخرم واسش☹☹

+ رويـ خط زمانـ جمعه ششم مرداد ۱۴۰۲ / 20:45 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ دیروز خیلی حااالم خوب بود😌

نمیدونم چرا🙃

خوب بودم دیگه

دلیل نمیخواد

+ ولی رکاب هیشکی پایه نبود امروز بریم

امروزم تا الان خوووبم😌

خیلی خووووب☺

+ احتمالا هفته ی پر کااااری رو پیشِ رو داشته باشم

هم محل.کارِ خودم

هم کشوری!

یه هفته هست دیگه🤌🏻🤞🏻💪🏻

+ پسر جان‌ هم سرماخوردگی ش

البته فقط گرفتگی صدا هست و خلطِ پشتِ حلق!

خیلی بهتر شده

+ هواااا گرم و آفتابی☀️

هفته ی دیگه انگاری کمی دما افت میکنه

مردادِ دیگه

+ دلم سفر میخواد🤚🏻

با یه اکیپ باحال و پایه 🌀

هوووووووم😌

یه سفر که بگیم و بخندیم حتی الکی الکی

بزنیم و برقصیم و خوش باشیم 😏

+ رويـ خط زمانـ جمعه ششم مرداد ۱۴۰۲ / 15:41 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

فردا نمیخوام برم سرکار

بهانه ی بیحالی و مریض طوری پسرجان!

استرس کارها رو دارم

چون هفته ی بعد داوری کش.وری هست و درگیر اونور میشم!

نمیدونم والا

از طرفی هیچ حق الزحمه ایی هم تا حالا ندادن بابتش و این خودش باعث میشه انگیزه ام کم بشه

و از اون طرف هم حس دور از جون خر حمالی به آدم دست میده دیگه😒😒

لعنتی ها اون حق الزحمه ی است.انی رو هم ندادن😒🙄

باید شُل کنمُ زیاد حرص و جوش نزنم

چرا؟

چون بعدا به خودم مدیون نشم😚

بله بله

مسئولیت عمده هم که با من نیست😏😏

+ رويـ خط زمانـ سه شنبه سوم مرداد ۱۴۰۲ / 23:16 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ دیروز روزِ خوبی با همسر داشتیم☺

+ امروز قرار بود با پسر بریم ثبت‌نام و اندازه ی لباسُ اینا ...

صب با گلودرد پاشد و کنسل شد

حالا تا هفته ی بعد ...

+ عجب مرغ و ماهی خوشمزه میشه توی ایرفرایر

واقعا راضی ام😍

+ رويـ خط زمانـ سه شنبه سوم مرداد ۱۴۰۲ / 16:2 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ نای جنگیدن ندارم!

دلم مُردن میخواد!

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه دوم مرداد ۱۴۰۲ / 0:26 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ مردک عوضی!

عموی بیشعور!

زده دیوارِ بابا رو دوباره از بالا ریخته🙄

مردک عقده ای!

من فقط درک نمیکنم حمایت و طرفداری بابا رو ازش!

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه یکم مرداد ۱۴۰۲ / 17:54 بهـ قلمـ خانومـ میمـ