مزه زندگی دونفره! (الان دیگه سه نفره)

جایی برای نوشتن احساسات، یا حتی بالا آوردنشون ... بی سانسور ...

+ بلاخره بعد از یکسال میخوام برم شارژ لیزر کل بدن🤭🤭

فک کن

۱سالی میشه

بزرگترین لطفی که توی کل دوران زندگیم به خودم کردم

همین لیزر بوده

رااحت شدم خدااایی

دَمِ مامانم گرم که باعث شد و دوستش رو بهم معرفی کرد🤩🤩

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه سی ام خرداد ۱۴۰۳ / 19:52 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ تنها نگرانی من بابت درآمد و پولمون هست

و دلم میخواد همسر هم درآمد داشته باشه ...

کار میکنه

ولی کارش پول ساز باشه

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه سی ام خرداد ۱۴۰۳ / 18:23 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ باد خنک ...

توی باغمون ...

😌😌😌

+ رويـ خط زمانـ جمعه بیست و پنجم خرداد ۱۴۰۳ / 17:42 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ در عصبی ترین حالت ممکن!

آستانه ی تحمل پایین!

داد میزنم 😔😔

من؟!

واااای فک کن!

من؟!

+‌ چی اذیتت کرد؟!

برنامه ی اینا برای ناهار انتخاب اون رستوران بیخود!

آینده؟!

تصمیم گرفتن؟!

نه

مشورت بود!

توام نظرت رو گفتی

رای گیری میکنن که هرکی نظرش رو بگه!

بعد تعداد بیشتر شد طبق اون ...

اوکی ؟

آره خو این قضیه بسته شد!

+ حالا بعدی!

مشق نوشتن پسر؟

اینکه با من معامله میکنه!

تو میخوای حرف خودت بشه و اون میخواد حرف خودش!

خودت رو جاش بذار!

+ رويـ خط زمانـ پنجشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۳ / 15:4 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ من در عصبی ترین حالت ممکن به سر میبرم!

چرا اینجوری بی اعصاب و آستانه تحمل پایین و کم تحمل شدم؟!

چرا هر کاری این بچه میکنه من خشمگین میشمُ از کوره در میرم!؟

و گند میزنم توی رابطمون؟!

لذت که هیچی رنج هم میبرم؟!

چرا من حالم بده؟

+ دختر؟

فک کن!

چی اذیتت میکنه؟!

عدم پیش بینی اتفاقها؟!

تکالیف پسر؟

اینکه انجام نمیده؟

اینکه شرط و شروط میذاره؟

اینکه یه خط مینویسه دیگه نمینویسه؟

خسته میشه؟

زیر بار نمیره؟

هر وقت هر وقت هرجا میخوایم بریم

میگه نریم

نمیام

لباس نمیپوشه

طول میده

حرصم میده

دادم رو درمیاره

میتونه راحت رو اعصابم بره

قشنگ سرم رو درد میاره

اینا چالشهام هستنُ هنوزم ادامه دارن!

مسواک، مسواک شب!

هر شب هرشب باید واسش روضه بخونم که دندونِ خودتِ

آسیب میبینه

آدم از خودش بدش میاد

هی بگه هی بگه هی بگه!

آخه دیوااااااااانه شدم

چرا هیشکی نگفته بود بچه داشتن سخته! خیلی سخت!!!!!!

هرچی بزرگتر میشن چالشها بدتر!

میگم بدتر یعنی بدترااااا

یعنی میخوام بگم حرفِ آقا حرفِ

خیلی سخته!

قشنگ پاره میشی!

من نمیدونم این قرصِ اصل نیست!

به درد نمیخوره!

چیه؟!

+ هوووووووم

از الان غصه ی فردا صبح رو دارم!

بیدار بشه

آماده بشه😫😫

صبحونه بخوره

قشنگ دهنم سرویسِ 🙄😫😫

واااااااااای

حالا از خونه ی مامانم اینا برش دارم ببرم کلاس زبان🙄🤕

یعنی قشنگ یه دور اونجا هم آسفالت 🤕🤕

بعد چهارشنبه صبح رو استراحت 😶😶

واااااای به امید چهارشنبه صبح فردا رو بگذرونیم

چهارشنبه هم شام خونه ی عمه دعوتیم!

پنجشنبه هم دختردایی م تولد دخترش دعوتمون کرد😩😩

خداااااااااا

جمعه هم باس بریم باغمون😰😰

پس دوچرخه چی؟😢😢😭😭

هیچی پر!!!

مگر اینکه صبح زود با بچه ها برم زودتر برگردیم

ناهارم کب.اب باشه

اینجوری میشه که رکاب برم

+ خدایا بهم کمک میکنی فردا رو با آرامش بیشتری برم جلو 😓😓😓

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۳ / 23:2 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ استرس دارم!

اضطراب

چرا درمورد بستنی دروغ گفتم!

نه این توجیه خوبی نیست به خاطر سلامتیش!

یادت باشه دفعه ی بعدی دروغ نگو!!!!!

هووووووم

اها اینکه ناهار شام چی درست کنم!

کشوی آخر فریزر پر از چرت و پرت شده اعصابم رو خورد میکنه😑

آخه اون چرت و پرتا چیه آخه! همسر تمایل داره به نگهداریشون!

فردا تولد باس بریم!

امروز بعد از کلاس زبان بریم حموم

پسرجان رو ببرم

بعدم خودم برم

موهام رو استایل کنم واسه تولد دوشنبه😒😒

بعدم ناهار سه‌شنبه چی درست کنم😒🙄

دیگه؟!

نمیدونم

پر از استرسم!

آها هشدار اداره برق که میگه مشترک پر مصرف هستین😒😒

ایش!

اینم رفت رو اعصابم

کارای نیمه کاره ی محل کار!

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه بیستم خرداد ۱۴۰۳ / 15:11 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ 😚☺

کُلی حس خوب دارم

با یه دختری که روانشناس بود و توی اینستا دنبالش میکردم

به شهرمون مها.جرت کرده

امروز از نزدیک دیدمش

رفت و آمد با آدمهای درست و حسابی کُلی حس خوب بهم میده

آدمهایی که تحصیلکرده هستن

دغدغه مند 😊😊😊

هوووووم

+ رويـ خط زمانـ سه شنبه پانزدهم خرداد ۱۴۰۳ / 0:10 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ درد دارم!

همو.رو.ئدم!

لعنتی خوب شده بودا

دوباره دردش شروع شد

و واقعا اعصاب خورد کنه!

+ حال نوشتن ندارم!

اما عصبانی هستم

و بدجوری دندونام رو میخوام رو هم فشار بدم!😖😖

+ آخه لعنتی به من چه!!!

همه چی گردنِ من!

نمیشه یه بار تو بچه رو برداری ببری بیرون!

باهاش وقت مفید بذاری!؟

باهاش خوب رفتار کنی؟

بیشعور!

همش بلدِ آدم رو زیرِ سوال ببره!

من نمیدونم چرا امروز بازم این صخره نوردی بسته بودن!!!

این بچه هم گفت بریم با ب.هراد بیرون!

آقا من مسئول رفتارِ زشتِ بقیه نیستم!

چرا اصن رفتم؟!

آقاااا تو اون لحظه بهترین تصمیم رو گرفتم!

ولم کن بابا

من کم اور تینکینگ دارم

توام بذار روش حالا!!

برو بابا!

اَه!

+ اتاق پسرجان سروسامان بگیره 🙄

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه سیزدهم خرداد ۱۴۰۳ / 23:19 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ بازم من درگیر فکری شدم😑

برای کلاسهای پسرجان!

+ اینکه لی.دا گفت به.رادُ میاره

بعد الان تصمیمش عوض شد!

من اعصابم خورد شد!

چرا؟

چون پسرجان میگه اگه به.راد میاد منم میام😒😒

اَه‌

من شدم‌ بازیچه!

پسر میگه این کلاس

اون کلاس

بعد پای عمل میشه

نمیام نمیام😒😒😒

ایش!

اصن فردا میبرمش!

ایش!

+ رويـ خط زمانـ شنبه دوازدهم خرداد ۱۴۰۳ / 16:55 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ کلاسهای تابستونه پسرجان زیاد دارن میشن😁😁

البته فقط زبان‌ رو قطعی کردم

و خیلی خوشحالم

چون زبان واقعا واسم مهمِ

پایا هم که یه روز هست بعدش هم شطرنج به درخواست خودش میبرم

بعد از کلاس زبان‌ هم صخره نوردی رو ببرم!

فقط مدرسه رو نمیدونم ساعتاش چطوره!😒😒

اگه با شطرنج تداخل کنه

شطرنج واسم ارجحیت داره!

+ خودم چی پس؟🥺🥺

دوست داشتم واسه خودمم ورزش فیکس کنم

+ رويـ خط زمانـ جمعه یازدهم خرداد ۱۴۰۳ / 12:21 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ غمگینم

منی که همیشه به بلند قد بودنم شناخته میشدم و میشم

منی که همیشه از اینکه قدم بلند بود گاهی وایب منفی میگرفتم

الان پسرم قدش نسبت به بچه های کلاسشون کوتاهتره😭😢😥

بابت این موضوع ناراحت میشم 😭😭

هووووووووم😢😢😢

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه ششم خرداد ۱۴۰۳ / 23:0 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ سرم درد میکنه!

یه سنگینی خاصی داره!

استرس جشن فردا!

اینکه همسر با بیخیالی حرص منُ در بیاره و من طی روند آماده شدن حرص بخورم

نمیدونم این سناریو جلوی چشمامِ

چیزی که دائم اتفاق میفته! حالا میشه بگم بیشتر وقتا!

کاش حمومش رو امشب میرفت 😫😫😫

حجم زیادِ این آشغالها...

اَه!

حجم لباسهای نشسته!

اعصابم خورده!

از اون داوری های نصفه مونده!

😫😫😫😫

+ رويـ خط زمانـ شنبه پنجم خرداد ۱۴۰۳ / 22:21 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ دیروز که باغ بودیم ها.دی زنگ زد میخوایم بیایم پیشتون!

خُب همسر گفت نیستیم

بیرون شهر هستیم!

بعد گفت حالا اگه شد فردا میایم

که امروز بشه!

+ صبح بعد از مدتهااااااااا بلاخره طلسم‌ شکستُ رفتم رکاب

اومدم یه دوش گرفتمُ

یه چرتی زدم

مشغول درست کردن ناهار شدم

بعد تصمیم گرفتیم با همسر

ناهارمون رو برداریم بریم خونه ی مامان همسر

خلاصه اینکه

رفتیم!

اینجا پرانتز باز کنم ...

خونه ام ترکیده شده بود توسط فرزند!

و حقیقتا حال و حوصله ی مهمون یه دفعه ایی رو نداشتم)))

خیلی بهتر شد ما رفتیم!

اینا رو گفتم که مکالمات آخر رو بگم!

ها.دی و خانومش موقع خدافظی گفتن بیاین پیش ما!

همسر لبخند زد و گفت ته.ر کاری نداریم

منم یه لبخند عمیق زدم و ...

کاری ندارم حالا

ولی واقعا اصلا

به هیچ وجه دلم نمیخواد برم خونشون😣😧

یادآوری تمامِ اون اتفاقات ...

ته.ر دوست دارم برم

بخاطر باغ کتابش ... بخاطر ایران مال و خیلی جاهای دیگه

ولی خونه ی اونا نه!

حقیقتا تبم میگیره بهش فکر میکنم!

بعد مادر همسر برگشته میگه اونا میان شما برین ...

دو طرفه باشه!😒

خیلی جلوی خودمُ گرفتم که بهش نگم! تو که بدت نمیاد ما رابطه امون صمیمی نشه!

راستش با توجه به تجربه ایی که از صمیمی شدن با خونواده ی همسر دارم

ترجیح میدم رسمی طور باشیم!

آره

وقتی خانومش برگشت گفت خواهرزاده یا برادرزاده داری؟

گفت اینقد شیرینن که ...

میخواستم بگم

این حس واسه همه نیست!

عمه ی بچه ام الان چندساله نه دیدتش نه هیچی!!!!

بعد میگی برادرزاده فلانِ!!

نه عزیزِ ما

همه مثل شما نیستن!

واقعا برام تعجب‌آورِ خانمِ عقلِ کلِ ادعا دلش برای برادرزاده اش تنگ نشده😶😶😶😶

فحشهایی که به عمه ها میدن لایقش هستی!

+ رويـ خط زمانـ جمعه چهارم خرداد ۱۴۰۳ / 22:34 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ اومدیم باغ

چه حس خوبی بود

ناهار رو خوردیم یه باسترمای اردکی لذیذ درست کردم

اینکه راحت توی این هوای خفن‌

توی باغ خودمون☺

خیلی لذت بخش بود

+ هووووم

+ رويـ خط زمانـ پنجشنبه سوم خرداد ۱۴۰۳ / 17:38 بهـ قلمـ خانومـ میمـ