مزه زندگی دونفره! (الان دیگه سه نفره)

جایی برای نوشتن احساسات، یا حتی بالا آوردنشون ... بی سانسور ...

+ ...

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه سی ام مهر ۱۴۰۳ / 21:12 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ وووای آخه من تو دستشویی ام در رو میکوبی که چی بشه؟

اون تو چیکار کنم واست؟!

حالمُ بهم میدی؟

گاااو

آخه از تو دستشویی چیکاااااار کنم ؟؟؟

احمق

این لی.دای عوضی از صب باعث شد این بچه رو اعصاب من باشه!

یکسره کی میان کی میان

خو بیاین دیگه عوضی ها

تو که از حال بچه ات خبر داری از ۸ صبح پیام دادی بیاد که چی؟

بعدم که نیومد!!!!

این بچه اینجا رید تو اعصاب من!!

اینقدحالم بده که حد نداره!!!!!!!!!

😡😡😡😡😡😡

حوصله هم ندارم از دلش در بیارم!

اه

اه اه

+ رويـ خط زمانـ پنجشنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۳ / 14:31 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ مجدد ویزیت شدم

آنلاین

حقیقتا رفتن و نوبت گرفتنُ منتظر موندن ... !!!

دلم میخواد ایندفعه مدت زمان بیشتری باهاش مشاوره بگیرم

ببینم ویزیت آنلاین رو این بیمه تکمیلی کوفتی قبول میکنه

هر ماه زرت زرت دارن کسر میکنن بعد واسه پرداخت ...

هوووم بیخیال اینا

اصل حال!

راستش ناامید

گریان

دل گرفته

چشای خوشرنگ بابام

خیلی چشاش خوشرنگِ 🥺

اصن رنگ عنبیه اش خاصِ

دلم تنگِ واسش

بعد اون اتفاقا

هر دفعه سفت بغلش میکنم

حس میکنم اونم قدر منُ بیشتر میدونه😢

دوسشون دارم

خیلی ...

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۳ / 21:30 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ چقد من خشم داشتم

مامانم اینا اومده بودن

نتونستم اونجوری که میخوام باهاشون باشم

البته تو دلت میخواد درموردش با همسر حرف بزنی و ذوقت رو بهش بگی

بهش بگی درمورد دوست دختر داداشت

اتفاقها

درمورد شوهر فا.طمه

درمورد خیلی چیزا

و اینکه میترسی از واکنش هاش!

میترسی از کوره در بره

داد و فریاد بزنه

و دوباره پسر ...

+ پسر رو بردم دکترش

یه عالمه دارو داد!

یه عالمه!

اسپری

قرص

شربت

بعد میدونی داشتیم میرفتیم ریموت در کار نمیکردُ در پارکینگ باز نشد!

بعد چی شد؟

با اسن.پ رفتیم

واسه داروها یه عالمه داروخونه رو گشتیم!

آخرش به همسر گفتم بگیره!

دارو خوردن پسر هم که ... 😐😐🙄🙄

یعنی دهان سرویسی تا ده روز!!!!!

+ آقای م.رادی همسایه بچگیمون فوت کرد😢😢

هنوزم صداش توی گوشمِ منُ مستانه صدا میکرد

تپُل و قد کوتاه و گونه های ترک ها رو داشت

باورم نمیشه 😔

خدا رحمتش کنه

مامان و بابا رفتن اون سمت که به مراسمش برسن 😢

خیلی غمگینم...

+ رويـ خط زمانـ شنبه بیست و یکم مهر ۱۴۰۳ / 20:54 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ دیروز صبح رفتم رکاب

ناهار هم همسر دوستاش رو گفت بیان باغ

پس ناهار درست کردم

و حسااااابی خسته ...

فک کن از اول هفته هر روز ۶ صبح باید پااشم

پسر رو راه بندازم

بعد ناهار و دو روز هم کلاس ببرمش!

پنجشنبه هم دلم نیومد رکاب رو نرم

امروز هم دوست داشتم رکاب رو برم

ولی خو واقعا نایی نمونده بود واسم

بعد اینکه پسر همش گوشی میخواد بازی کنه

یا tv ببینه

قشنگ اعصابم رو له و لورده میکنه

بعد اونم چی؟

روزایی که همسر هم باشه!

اونم دراز به دراز گوشی میگیره دستش!

قشنگ 🤬🤬

به مرز جنون میرسم من!

چجوری باس آروم بگیرم؟😰😰

دلم میخواد وقتایی که خونه هست

یه کم بچه رو مشغول کنه

باهاش بازی کنه

باهاش حرف بزنه

نه اینکه کنار شارژر دراز بکشه گوشی دستش بگیره

که شارژش تموم شد بزنه شارژ دوباره گوشی ... 😑😑😑

+ رويـ خط زمانـ جمعه بیستم مهر ۱۴۰۳ / 12:42 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ دنبال عوض کردن مدرسه پسرجان هستم

رضایت ندارم از این مدرسه

داستانش طولانیِ ...

ولی خو یکی از دغدغه‌های فکری این روزام هست

+ تو کَف مریم هستم

وضع زندگیش عالیه ولی اهل پُز و اینا نیست

برعکسش نص.یبه!

بعد میگه ببین دوستام رو اینطوری انتخاب میکنم🤣

آخ میخواستم بهش بگم پس چرا روت تاثیر نداره!

برای اینم پُز میدی🤣🤣🤣🤣

کُلا اهل منم منم زیاد هست

دوست دارم مثل مریم باشم

اخلاق و رفتاراش خیلی مورد پسندم هست

اینکه اینقد با ظرفیت باشی

طبع بالا داشته باشی

باطنش رو خبر ندارم

ولی خو ظاهرش آزار نمیده و حرفاش دل نمیشکونه!

خیلی دوست دارم مثلش باشم

فک کنم بتونم ‌...

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۳ / 13:32 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ این روزا واقعا حال و حوصله ی نوشتن رو ندارم

دوست دارم بیام و لحظات رو ثبت کنم

ولی نمیدونم چرا حسش نیست :/

+ رويـ خط زمانـ سه شنبه هفدهم مهر ۱۴۰۳ / 15:42 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ امروز روز تعطیل منِ

پسر رو بردم مدرسه

میخواستم دوش بگیرم که پکیج آب رو گرم نمیکرد

باید عصر برم حموم!

ای خدااااا

ناهار فردا رو چی بذارم؟!

برم دست به کار شم

یه چی واسه فردا راست و ریس کنم !

که هیچی به ذهنم نمیاد حقیقتا

+ دلم میخواست ل.یدا و به.راد چهارشنبه میومدن که ما پنجشنبه هوا خوبه بریم باغ

مثل این هفته😕😕

+ رويـ خط زمانـ شنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۳ / 10:40 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ زندگی که نمیکنم

فقط دارم میگذرونم!

روزها میره و من حس میکنم هیچ توانایی برای کنترل هیچی ندارم!

هیچ ...

+ همش یه ترسی دارم

کاش توانایی مقابله داشتم

کاش توانایی داشتم حل کنم...

+ شاید باورت نشه

من ظاهرم میخنده

زندگی میکنه

ولی من از درون پوسیدم!

دارم تموم میشم!

+ رويـ خط زمانـ جمعه سیزدهم مهر ۱۴۰۳ / 17:10 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ حالم بازم بدِ!

راستش

ظاهرم اوکی!

میخندم

حرف میزنم

میگم

ولی درونم!؟

لِه

داغون

در آرزوی ... !!

من تمومش کردم! زندگی ول کن نیست!

+ من سعی کردم

همسر نمیخواد ببخشه!

نمیخواد فراموش کنه!

خونواده ی خودش!

خونواده ی من!

+ بدجوری شکسته و ...

نمیخواد ...

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه یازدهم مهر ۱۴۰۳ / 19:4 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ امروز رفتم رکاب

+ همسر پسر رو بُرد مدرسه

+ بیحالم

سردرد

آبریزش بینی

اول پسر سرماخورد

بعد پدر

الانم من!

+ همچنان آشفته در انتخاب مدرسه

آینده ی پسر ...

+😑

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه نهم مهر ۱۴۰۳ / 18:37 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ بریم جلو ...

راستش وقتی حرف خونواده ام میشه

استرس و اضطراب تمام وجودم رو میگیره😔

از کی میخوام برم پیششون

یا اونا بیان

میپیچونم

دلم نمیخواد این آرامش نسبی رو بهم بریزم😔

از طرفی دلم میخواد مامان بابام رو ببینم

داداشم هم راستش نسبی هست

دوسش دارمااا

ولی خو خونواده ی سه نفرمون واسم ارجحيت داره

خدایا به جدِ پسرجان قسمت میدم که همسر رو آرام کنی و دلش رو صاف کنی

جدِ علیرضا...

به جدِ علیرضا قسمت میدم

رد خور نداره

قسمت میدم به جدِ داداشم که دلِ همسر رو آرام کنی و کنیه ها از دلش بره بیرون ...

قسمت میدم بهترین ها رو پیش بیار

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه هشتم مهر ۱۴۰۳ / 17:25 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ دیشب رو خیلی دوست داشتم

شام رفتیم بیرون

خرید کردیم

سفارشامونُ گرفتیم

+ حس و حالمون رو دوست دارم

فقط همین ...

+ رويـ خط زمانـ جمعه ششم مهر ۱۴۰۳ / 20:53 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ محبت

محبت

محبت

...

کارای این روزام ...

+ رويـ خط زمانـ جمعه ششم مهر ۱۴۰۳ / 0:1 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ این آرامش‌ نسبی رو میخوام حفظ کنم😔

ولی داداشم‌ رو ندیدم😭🥺

بعد از یکسال 🥺

خدایا😭

هستی؟

صدامُ میشنوی؟

+ رويـ خط زمانـ پنجشنبه پنجم مهر ۱۴۰۳ / 11:25 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ امروز ها.دی زنگ زد

باهم صحبت کردیم

من فکر میکردم بعد از اون اتفاق حالا حالاها سراغمون نیان!

مخصوصا مر و لی

ولی لی.دا هم بهم پیام داد

با ها.دی خیلی حرف زدم

همسر انگار بهش گفت من اقدام کردم!!😐

حس بدی گرفتم

یعنی میدونی حس بد که نه

شاید خجالت

نمیدونم دقیقا

میگه باس دکتر برین

قبول دارما

ولی از طرفی اون حس هم هست دیگه

چجوری بگم

وایسا

آها حس ترحم مثلا

راستش میدونی

بدی زیادِ

ولی من حس میکنم اگه روابط بهتر بشه

نمیگم مثل قبل و صمیمانه بشه

میگم روابط عادی و معمولی بشه

این حس و حالِ ناامیدی و غصه ی همسر شاید بهتر شه

+ نمیدونم

نمیدونم

میترسم بازم اقدامی کنم که بعد بگم کاش این کار رو نمیکردم

مثل داداشمُ رفتن خونه ی مامانم و سوغاتی و اون اتفاقهاااای لعنتی 😰😰

خدایا راه رو نشونم بده

یه راه

یه نور

+ رويـ خط زمانـ سه شنبه سوم مهر ۱۴۰۳ / 16:34 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ این آتیشی که برپا شده

خدایا یه راهی

یه نشونه ایی

جلوی راهم قرار بده!

اینجوری داره پیش میره من میترسم!

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه دوم مهر ۱۴۰۳ / 16:32 بهـ قلمـ خانومـ میمـ