مزه زندگی دونفره! (الان دیگه سه نفره)

جایی برای نوشتن احساسات، یا حتی بالا آوردنشون ... بی سانسور ...

+ نمیخوام بشینمُ هدر رفت زندگیم رو ببینم!

بسِ

تا همین جا هم بسِ ...

تلاش برای تغییر مود!

نمیدونم تغییر حال

بشینم و غصه بخورمُ

فکر و خیال و این حرفا

حقیقتا هیچی! هیچی تغییر نمیکنه

فقط خودم اذیت میشم و ۱۰۰البته دو نفری که وجودشون منم!🤗☺

خُب

میدونم میدونم

فکرای ناامید کننده میان

بذار بیان

و البته بگو بهشون برن!

همین!

نه اینکه بمونن!😏

+ من میتونم

همین‌طور که قبلا هم تونستم💪🏻👊🏻

+ رويـ خط زمانـ شنبه سی ام تیر ۱۴۰۳ / 18:3 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ در بیحس ترین حالت ممکنه

که یه استرس کوچک هم همراهم هست

غمم دارم

از عدم کنترل رفتارها و کارهای پسر😒😐

عجیبِ

تولد خوب بود و راضی بود

کیکش خوشگل بود واقعا و ترکیب رنگ بادکنک هایی که پسر انتخاب کرده بود حقیقتا قشنگ و شاد شده بود

+ استرس تعیین جا مثل هرسال

البته به جز پارسال!

امسالم چون کادرها و معاونین تغییر کردن استرسش رو دارم

همسر هم خواب دید😅😅

منم که اسمم تو لیست نبود 🙄😐

یعنی تا ابلاغم به دستم برسه

من قشنگ اضطراب میکشم!

خدایا بهترینا رو پیش بیار

همینطور که تا حالا واسه کارم پیش آوردی🥺💓

+‌ پیشنهاد کاری تو جنوب به همسر داد دوستش!

دوست دارم بره

مبلغش بالاست و چلنج خوبی هست

میدونم

سخته واسم

تنها

با پسر

اما

خُب

چالشش به نظرم جالب باشه😬

+ رويـ خط زمانـ شنبه سی ام تیر ۱۴۰۳ / 13:10 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ بچه دست از سرم بردار!

میخوام کمی تنها باشم!

+ مامانم پیام داده

از این به بعد گله داری

به من بگو

به بابا نگو

غصه میخوره!

حس من؟

غم!

غصه!

ترس!

دلسوزی!

هوووم

خیلی پیچیده است حسهام!

+ رويـ خط زمانـ جمعه بیست و نهم تیر ۱۴۰۳ / 14:35 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ قرار بود بمونم و پدر و پسر برن خونه مامان همسر

من رفتم 🙄

مامانِ همسر زنگ زد حتما بیا

نیای ناراحت میشم و ... از این حرفا

منم سست!

نمیدونم

دل رحم

یا چی

+ خیلی از کارام موند!

تا الان بیدار بودم و راست و ریس کردم

یه کمم فردا

+ هندزفری توی گوشم و آهنگ و پادکست پلی کردم

و غمام رو بالا و پایین میکنم 💔💔

+ اگه نمیترسیدم زندگیم رو تموم میکردم!😶

از چی؟

از تنهایی پسرجان

دوسم داره

تنها کسی که واقعا دوسم داره😢😢

حداقل الان دوسم داره

حتی اگه بعدا این احساسش عوض شه

الان دوسم داره😢

شک داری؟

اینم شک داری!

میدونم!

+ رويـ خط زمانـ جمعه بیست و نهم تیر ۱۴۰۳ / 0:55 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ در ناامیدانه ترین حالتِ ممکنم!

میرم

میام

حرف میزنم

غذا میپزم

غذا میخورم

میخندم

اما

دلم؟!

شاید اگه پسرجان‌ نبود

تا حالا تموم کرده بودم همه چی رو ...

بودنش یه نعمتِ

ولی

من کم آوردم 😔😔

نمیتونم بیشتر طاقت بیارم

نمیدونم چرا خوشحال نمیشم

منی که با هر چیز کوچیک میخندیدم...

لذت میبردم...

حتی با یه شکلات تلخ ...

الان؟!

تمامِ غم ها رو سرم آوار شده!

اعتراف به بعضی چیزا

سخته

اما ...

دیشب پسرجان داشت روی دیوار نقاشی میکشید!

داشتم نگاش میکردم

یهو پرت شدم توی بچگی

وقتی دور تا دور پذیرایی رو خط کشیدم و یه کشیده از بابام خوردم😢😢 ولی من دریا کشیده بودم!

میخوام واسش عکس پسرجان رو بفرستم و بهش بگم

یادته منُ بخاطر دریایی که کشیده بودم زدی؟؟

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۳ / 23:17 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ خُب پروژه شکست خورد!

سفارش آنلاین تاپ ...

آخه اینقد کوچیک؟

۳تاش قابلِ تحملِ و اوکی هستن

ولی یکیش رسما واسه بچه ی ابتدایی😑😑

من به این ظریفی خدایی اونایی که سایزشون پُر باشه خیلی بدجوره!

چی فری سایز زدن آخه😒

اصن لباس آنلاین اینجوریه!

جز دیجی که میشه حداقل برگشت داد!

تجربه است دیگه🙄

حالا باس اینقد خودمُ سرزنش کنم😒😒

+ رويـ خط زمانـ شنبه بیست و سوم تیر ۱۴۰۳ / 21:44 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ روحیه ام خیلی بهتر شده

+ همسر با مامان جدی حرف زد!

جدی میگم جدی هاااا

ولی خو دلِ شکسته ی من💔

شکسته دیگه

بابا هم که ... 💔

اینکه هیچ‌تلاشی نکردن از همه بیشتر آتیشم میزنه💔

مامان واسم لباس خرید

میخواست از دلم دربیاره مثلا🙄

+ تولد فر.ناز خوب بود

انتظار داشتم بیشتر خوش بگذره ولی خو بازم خوب بود🍷💃🏻

+ واسه خودم تاپ و اینا سفارش دادم

لباسای بیخود رو میخوام رد کنم!

+ تولد پسرجان آخر هفته است

تمهیدات تا حدودی انجام دادم

امشب خریدای سوپرمارکتی رو هم اوکی کنم

واسه تنقلات و پذیرایی و اینا ...

+ دیگه اینکه

راضی ام! خیلی عالی جشن.واره ی حضوری رو پیش بردیم🤗

فک میکردم چالش هامون بیشتر از این حرفها باشه

ولی خداروشکر...

مراحل بعدی... ثبت نمرات و بارگذ. اری و ...

+ نصی.به هرجا میریم سریع درمورد شغلمون و ... اینا کُلی اطلاعات میده

آقا من میخوام راحت باشم

این به همه میگه😨

ولمون کن بابا

+ چقد خوابم میاد

منتظرم کلاس شط.رنج پسرجان ۶ تموم شه

+ دیروز باغ رفتیم و عالی بود

دوست میدارم

بعدم یه کبابی شام رفتیم🤗

+ رويـ خط زمانـ شنبه بیست و سوم تیر ۱۴۰۳ / 17:11 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ یه دغدغه به دغدغه هام اضافه شد!

گوشی بازی پسر!

یعنی از گوشی به لپ‌تاپ بعد به تلویزیون در رفت و آمده

و دقیقا addict شده!

بیقراریش! غر زدناش!

بعد واسه مسواک زدن و لباس پوشیدن خسته است

ما باس انجام بدیم

بد تربیت کردیم!

و مقصر همسر هم هست

که کاراش رو واسش انجام میداد!!!

+ وااااای

دندوناش😭

ناشُکری نمیکنما

ولی داره کج درمیاد

کاش دندوناش ردیف بود☹

فک بالاش به من رفته

نامرتبی دندونای پایینش به باباش!

آخه هرچی منفیِ😑😑

خداروشکر بازم البته

ارتودنسی باس بکنه🙄😥

دندمون نرم واسه بچه ام خرج کنیم دیگه

+ خدایا کار و بار همسر 😔😔😔😔😔

+ رويـ خط زمانـ سه شنبه نوزدهم تیر ۱۴۰۳ / 22:51 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ امروز بیخبر اومد خونمون :/

مامانم

دلش برای نوه اش تنگ شده بود!

دیروز پسرجان از دلتنگی برای مامانم گریه میکرد

من محرومش نکردم!

اون خودش زنگ نزد!

بعدم که اومد انگار منی وجود نداره!

+ همسر باهاش حرف زد

جدی!

قاطع!

محکم!

و بی ادب!

من حرف بزن نیستم

چون حرف هم زدم انگار نه انگار بوده! ...

+ اما

اما

هنوزم 💔💔😔😔

+ رويـ خط زمانـ شنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۳ / 22:50 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ بلاخره رفتم رکاب

غمگین بودم

اما واسم مثل یه تراپی بود🥺

+ حقیقتا ؟

دلم واسه خودم میسوزه😔

+ رويـ خط زمانـ جمعه پانزدهم تیر ۱۴۰۳ / 18:19 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ یعنی دو هفته گذشته اما نه زنگ زده

نه پیام داده!

مامان بابام رو میگم!

یعنی قشنگ من هیچ!

هیچ هااااا

نمیتونم به کسی هم بگم

با کسی دردودل کنم!

آخ

لعنتی!

برنجمم خونشونِ!!

باقالی پاک کرده!

سبزی😑😑

اَه

کاش بهشون همین یه ذره رو هم احتیاج نداشتم😐😑

میخوام برم سرکار😑

نگه داشتن پسرجان!😔😔

واااااای

خدای من!

سرم اینقد درد میکنه

پشتِ سرم!

داره میترکه

تاپ تاپ میکنه!

هر چند دقیقه یکی انگار میزنه به پشتِ سرم!

+ این روزا حال و روزم خوش نیست

داد میزنم

به بچه بی احترامی میکنم

حوصله ندارم!

اصن برام‌ روزها بی معنی ان

واقعا هیچی واسم مهم نیست

هیچی!

انگار فقط از روی وظیفه دارم یه سِری کارا رو انجام میدم!

داغونم داغون

چرا نمیتونم خودمُ جمع و جور کنم😫

حالا من چیکار کنم

برای داوری های استان؟؟؟؟

که ممکنه کارم طول بکشه!

که باس برم سرکار😢😭😢😭😢

تنهام تنها😰😰😰

به لی.دا بسپارم یه روز رو

یه روز رو به همسر

با خودم ببرمش!😢😥😢😥

خدایاااااا

بهم توانایی بده بتونم بلند شم!

کمرم از این غم هنوز صاف نشده💔

+ رويـ خط زمانـ پنجشنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۳ / 20:44 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ واقعا با خودش چی فکر کرده؟

پا شده رفته دم مدرسه بچه؟؟؟؟؟

این مدت یک بارم یادش نکرد!

چه خوب شد خواب موندیم

نرفتیم کلاس!

اینقد عصبانی ام

قشنگ فشردگی قلبم‌ رو حس میکنم!

حس طردشدگی! دوباره زنده شد!

دلمم واسش میسوزه

دلم واسه خودم میسوزه

ازشون خشمگینم

دلم میخواد نباشن

چقد حس بی ارزشی که پیششون دارم حالمُ بد میکنه

+ رويـ خط زمانـ سه شنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۳ / 10:31 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ 😓

میگم میخندم

بیرون میرم

قرار میذارم

غذا درست میکنم

میرم

میام

کارای روزمره ...

اما

اما

توی دلم ... 😔😔😔😔

ازتون بدم میاااااااد

+ رويـ خط زمانـ سه شنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۳ / 0:46 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ با پسرجان درمورد تولدش صحبت میکردم

آخیش قبول کرد کیکش میکی موس باشه

امسالم میگفت اسپایدرمن 😁

آخه پارسالم همین بود

امسال یه کم تغییر بدیم دیگه🤭🤭

شومیز زرد لیمویی بگیرم واسش

بادکنکهای مشکی قرمز و زرد

خوشگل میشه🤩🤩

منم اون پیراهن خال خالی مشکی نقره ایی رو میپوشم🤩

چه قشنگ میشه

آر.ین اینا هم سفرشون کنسل شد

اینجوری خیلی خووووووبه

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه یازدهم تیر ۱۴۰۳ / 14:44 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ خُب من و اضطراب یهویی و به قول دکتر مُکری چَتِر!!!

+ خُب بیام فکرام رو بریزم بیرون تا رها بشن😌😌

خُب اولین چیزی که روی مُخ هست

غذا نخوردن پسر!

امروز دست از جنگیدن برداشتم!

باهاش بازی کردم

به خودم یادآوری کردم کنترل بسه!

اونم حق داره

کُلی چرت و پرت گفتیمُ خندیدیم!

خلاصه پر از حس خوب شدم

درسته غذا نخورد

ولی شیک با سویق و موز درست کردم تا وجدانم راحت باشه که چیز مفید و مقوی بهش دادم🙄

خلاصه اینکه راضی ام

و باید همین روال ادامه بدم

در لحظه ...

خُب

تاثیر منفی ب.هراد روی گوشی کار کردن پسر...

درخواستش برای بازی هایی که مورد تایید نیست

و خو نمیشه زیاد مخالفتم کرد

اینکه رفتاراش زیاد مورد پسندم نیستُ ولی پسر تحت تاثیرش هست و ...

و اینکه یه بار پاستیل رو گفت دیگه به پسر نده و زورگو هست

دوست ندارم!

باید حواسم باشه و به مدرسه بگم توی یه کلاس نباشن😐

ایشالا یادم‌ بمونه

+ خُ مورد بعدی

این بیمه ها

فاکتورها رو نبردم و همسر همش میگه الان قبول نکنن وااااای به حاالم و باید سرکوفت بزنه😒

حالا سه‌شنبه یا من میرم یا خودش رو میفرستم

+ اس.دی.پر.ور در هر صورت پشتم حرف خواهد زد

حالا یا مدل لباس، رفتار، پسرجان، همسر 🤣

کُلا مدلش اینجوری هست که همه رو تحلیل میکنه

من هرجوری باشم اونم حرفش رو پیش بقیه خواهد زد!

پس میسپارمش به طبیعت! 🌬🌬

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه دهم تیر ۱۴۰۳ / 22:6 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ بعد از چند روز بهم زنگ زد! مامانم!

جواب ندادم

داشتم مانتو نگا میکردم

اونم فقط بخاطر کارت به کارت پول وامی که برنده شدم

نه بخاطر خودم! نه بخاطر من!

و من حسی عجیب داشتم

عذاب وجدان

ناراحتی

غم ته دل

طرد شدن

تنهایی

هیچکی از حال دلم خبر نداره! ...

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه ششم تیر ۱۴۰۳ / 19:19 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ اصن اتاق پسر راست و ریس نمیشه!

نمیدونم چطوری مرتبش کنم😐🙄

همش خرتُ پرت و اسباب بازی!

هووووووم

دلم یه اتاقِ جمع و جور و تروتمیز میخواد

هووووم

اصن دلم میخواد یه اجی مجی بخونم تمامِ خونه ام تروتمیز بشه و هیچ چیز اضافه ایی نباشه😒

میز جلومبلی عوض شه

فرش جدید!

هیچی نمایان نباشه

🤯🤕😨😰

ولم کن بابا

خسته ام و حوصله ی هیچی رو ندارم!

+ رويـ خط زمانـ چهارشنبه ششم تیر ۱۴۰۳ / 10:32 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ امروز تلفن خونه زنگ خورد

سریع رفتم از برق کشیدم!

کی مگه به خونمون زنگ میزنه؟!

هر وقت گوشیم زنگ میخوره فک میکنم مامانم زنگ زده!!

اما واسشون ذره ایی اهمیت نداشتم! ذره ایی تلاش نکردن

حتی اینکه بخوان توجیح کنن

که دلم خوش باشه یه ذره اهمیت دارم!

+ این مدت همش توی گذشته پرسه میزدم

توی بچگی هااا

توی رفتاراشون

یه احساس خجالت از بیانشون اما

میدونم خنده دار ممکنه باشه

اما من اون بچگی واقعا غصه میخوردم!

همیشه حس میکردم بچه اشون نیستم!

یادمه یه بار نامه نوشتم واسشون و تیکه تیکه کردم و هر تیکه رو گذاشته بودم توی یکی از کتابهای کتابخونه!

هرچی خوردم از این دل سادمه!

خسته شدم

خسته ام

یادته؟!

من یادمه

اون تخم مرغ صبحونه!

اون عکس گرفتنا

سیلی هایی که توی بچگی بخاطر نقاشی کشیدن رو دیوار ..‌.

ولی من فقط دریا کشیده بودم!

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه چهارم تیر ۱۴۰۳ / 23:42 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ اینکه هیچ تلاشی هم نکردن واسه نشون دادن عکسش

بدتر داغونم میکنه

+ رويـ خط زمانـ یکشنبه سوم تیر ۱۴۰۳ / 21:58 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

یه سطحی از غم هست که امیدوارم هیچ‌موقع تجربه نکنید

وقتی دچارش میشی هیچ‌وقت استوری غم‌انگیز یا توییت یا هرچی که نشون بده غم داری نمیذاری

با دوستات در موردش اصلا حرفی نمیزنی.

بیشتر میخندی و کمتر بحث میکنی

به خودت میای میبینی مدت خیلی زیادی هست که سکوت کردی

+ در این سطحم!

+ چرا امروز توی کلاس شطرنج نص.یبه وقتی اومد یهو برگشت گفت

سرحال نیستی!

غمگینی!

چیزی شده!؟

حاشا کردم! گفتم خسته ام فقط!

کاش یکی بود بغلش میکردم زاااااار میزدم واسش

همسر هم بهش مجبور شدم بگم

فردا نمیخوام به مامانم! بگم بیاد پیش پسرجان

تو پیشش بمون!

مجبور شدم بگم

بغضم گرفت

ولی اون زخم زبون زد!

کاش یکی بود بدونِ زخم زبون، بدون قضاوت درکم میکرد

+ رويـ خط زمانـ شنبه دوم تیر ۱۴۰۳ / 23:12 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ و منی که در حالِ انجام کارهای روزمره

ولی خاااالی

از درون خالیِ خالی ...

دیشب قشنگ سقوط کردم ...

دیشب یه سیلی محکم خوردم ...

من از پدرومادرم هم نارو خوردم ...

من باختم ...

بدجوری باختم ...

قشنگ حس کردم پشتم خالی شد ...

شاید خالی بود

حس نمیکردم

دیشب واقعیت یه سیلی محکم بهم زد و گفت

هِی! چقد خودت رو گول میزنی!؟

اونا دوسِت ندارن! تو واسشون مهم نیستی! اونا پشتت نیستن!

و من در ۳۴سالگی با وجود زنده بودن پدر و مادرم یتیم شدم!

بدجوری یتیم شدم!

+ رويـ خط زمانـ شنبه دوم تیر ۱۴۰۳ / 10:57 بهـ قلمـ خانومـ میمـ

+ شده پدر و مادرت زنده باشن ولی حس کنی یتیم شدی؟

امروز به معنای واقعی کلمه همچین حسی دارم

چقد تحمل کردم توی ماشین همسر و پسر متوجه اشکایی که روی صورتم میومدن نشن

و چقد خوب شد تا رسیدیم رفتن حموم و من تونستم بی صدا زار بزنم

قشنگ فشردگی توی قلبم رو حس میکنم😞😞

کاش دخترشون نبودم...

+ رويـ خط زمانـ جمعه یکم تیر ۱۴۰۳ / 22:1 بهـ قلمـ خانومـ میمـ