مزه زندگی دونفره! (الان دیگه سه نفره)

جایی برای نوشتن احساسات، یا حتی بالا آوردنشون ... بی سانسور ...

+ امروز تلفن خونه زنگ خورد

سریع رفتم از برق کشیدم!

کی مگه به خونمون زنگ میزنه؟!

هر وقت گوشیم زنگ میخوره فک میکنم مامانم زنگ زده!!

اما واسشون ذره ایی اهمیت نداشتم! ذره ایی تلاش نکردن

حتی اینکه بخوان توجیح کنن

که دلم خوش باشه یه ذره اهمیت دارم!

+ این مدت همش توی گذشته پرسه میزدم

توی بچگی هااا

توی رفتاراشون

یه احساس خجالت از بیانشون اما

میدونم خنده دار ممکنه باشه

اما من اون بچگی واقعا غصه میخوردم!

همیشه حس میکردم بچه اشون نیستم!

یادمه یه بار نامه نوشتم واسشون و تیکه تیکه کردم و هر تیکه رو گذاشته بودم توی یکی از کتابهای کتابخونه!

هرچی خوردم از این دل سادمه!

خسته شدم

خسته ام

یادته؟!

من یادمه

اون تخم مرغ صبحونه!

اون عکس گرفتنا

سیلی هایی که توی بچگی بخاطر نقاشی کشیدن رو دیوار ..‌.

ولی من فقط دریا کشیده بودم!

+ رويـ خط زمانـ دوشنبه چهارم تیر ۱۴۰۳ / 23:42 بهـ قلمـ خانومـ میمـ